هوا امروز متعادل بود ولی دندونای فسقلی از سرما به هم میخورد و من گرمم بود! برای همین هــوس بستنی کردم. به آقای همسـر گفتم که بستنی بخریم. اونم رو کرد به فسقلی و پـرسید:«تو که سردته..حتما بستنی نمیخوای دیگه؟» فسقلی همینجوری که میلرزید گفت:«بستنی یخه؟(!) ها؟ آهان..آره، من بستنی داغ میخوام!»!ا
۷ نظر:
چه عجب خانوم آپدیت کردی! آی بازم خندیدیم از دست این فسقلی
حتما یه جایی دیده بچه دیگه
بابا منظور بچه همون "بستنی زمستونیه"، من خوردم، خیلی از "آتروپات" خوشمزه تره
سیروس جان ممنونم
کتبالوی عزیزم،اصلا تعارف نبود بلکه واقعیت بود
نیلوفر گل،حتما اینطوریه دیگه!ا
محمد رضا جان،یادم میاد آتروپات یه چیزیه که زمستونا تو جیب میذارن دستا گرم بشه..نمیدونم درست میگم یا نه..مگه خوردنیه؟ خلاصه قاطی کردم
پس مامان همدم کوشش؟نکنه برگشت ایران؟
سلام خانم عزیز.من هم یک بار به فرزندم بستنی داغ دادم و زبانش سوخت حتما قبل ا ز مصرف فوتش کنید
الهه جون،نه هنوز اینجاست.یه ماه دیگه برمیگرده،مرسی که اینجا میای
ممنون کتبالوی عزیزم
میثاق جان حتما میام..ممنونم
آخه چرا سهل انگاری خاموش عزیز!ا
ارسال یک نظر