یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵

بستنی

هوا امروز متعادل بود ولی دندونای فسقلی از سرما به هم میخورد و من گرمم بود! برای همین هــوس بستنی کردم. به آقای همسـر گفتم که بستنی بخریم. اونم رو کرد به فسقلی و پـرسید:«تو که سردته..حتما بستنی نمیخوای دیگه؟» فسقلی همینجوری که میلرزید گفت:«بستنی یخه؟(!) ها؟ آهان..آره، من بستنی داغ میخوام!»!ا

۷ نظر:

ناشناس گفت...

چه عجب خانوم آپدیت کردی! آی بازم خندیدیم از دست این فسقلی

ناشناس گفت...

حتما یه جایی دیده بچه دیگه

محمّد رضا گفت...

بابا منظور بچه همون "بستنی زمستونیه"، من خوردم، خیلی از "آتروپات" خوشمزه تره

ناشناس گفت...

سیروس جان ممنونم

کتبالوی عزیزم،اصلا تعارف نبود بلکه واقعیت بود

نیلوفر گل،حتما اینطوریه دیگه!ا

محمد رضا جان،یادم میاد آتروپات یه چیزیه که زمستونا تو جیب میذارن دستا گرم بشه..نمیدونم درست میگم یا نه..مگه خوردنیه؟ خلاصه قاطی کردم

ناشناس گفت...

پس مامان همدم کوشش؟نکنه برگشت ایران؟

ناشناس گفت...

سلام خانم عزیز.من هم یک بار به فرزندم بستنی داغ دادم و زبانش سوخت حتما قبل ا ز مصرف فوتش کنید

ناشناس گفت...

الهه جون،نه هنوز اینجاست.یه ماه دیگه برمیگرده،مرسی که اینجا میای

ممنون کتبالوی عزیزم

میثاق جان حتما میام..ممنونم

آخه چرا سهل انگاری خاموش عزیز!ا