یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶

نظريه

يه روز فسقلي از من پرسيد:«مامان ..تو پير بشي ميميري؟» با خنده جواب دادم:« نه عزيزم..من يه قرصي هست ميخورم که هميشه زنده ميمونم..تو هم ميخواي؟»!ا
چند روز گذشت . نشسته بودم کنار تخت فسقلي تا اون بخوابه .معمولا قبل از خواب نظريه هاي علمي خودشو ارائه ميده. اون روزم نوبت رسيده بود به نظريه راجع به سرنوشت کره زمين، شروع کرد به گفتن اينکه:« کره زمين کم کم به طرف خورشيد ميره ..ميره به خورشيد ميرسه ..ميره توي هسته اون..ميدونستي خورشيد هسته داره؟ بعدم کره زمين از داغي هسته خورشيد آب ميشه.. له ميشه ...خرد ميشه... ذوب ميشه...راستي مامان..» من خوابالـو جواب دادم:«جـون دلم؟» فسقلي با دلسـوزي گفت:«ميگما..اون قرصه که گفتي بخوري ،نميميري رو نخور به منم نده!» پرسيدم:«چرا پسرم؟» گفت:« آخه اگه طبيعي بميري بهتر از اينه که ذوب بشي..بسوزي ..له بشي»!ا

دوشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۶

هذیان 1

ـ امشب سراپا عشق بودم و نفرت. امشب چقدر عجیب بودم. امشب چقدر دوستت داشتم...فقط خدا میداند
پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیری ست..دیری ست...دیری ست
ره به حال خرابم نمی برد
.
ـ فسقلی هنوز بعد از گذشت یک سال گاهی انگلیسی فکر میکنه .پریروز قرار بود دوستم پریسا رو یه جایی سوار کنیم و با هم بریم خرید اما وسط راه با یه تماس تلفنی این قرارعوض شد و وقتی رسیدیم دم مرکز خرید، فسقلی که متوجه این تغییر قرار نشده بود با اعتراض پرسید:«مامان پس چرا نرفتیم پریسا رو بلند کنیم؟»!ا
.
ـ اگر وارد کوچه ی ورود ممنوع و بن بست شدید، بدونید که بعد از رسیدن به انتهای کوچه باید برگردین سر همون جای اولتون و تازه جریمه هم خواهید شد.بنابراین در موقعیت های مختلف زندگی حواستون باشه، اگه خواستین وارد کوچه ای بشین، حتما یه کوچه ای رو انتخاب کنین که ورود ممنوع نباشه و راه هم به جایی ببره!!ا
.
ـ خوبه، وقتی یه نفری هست که بدونی همیشه دوستت داره. یه دوستی ثابت و عالی و خالص. هر جوری که باشی .نه به خاطر این که فرزندش هستی، نه به خاطر این که همسرش هستی، نه به خاطر این که مادرش یا پدرش هستی ، فقط و فقط به خاطر این که "تو" هستی، دوستت داره
.
ـ دست برداشتن از کسی یا چیزی که برات عادت شده گاهی خیلی سخته اما..وقتی به این نتیجه رسیدی که باید این کارو بکنی، معطلش نکن،مطمئن باش پشیمون نمیشی..از ما گفتن بود!!ا
.
ـ اگه طنز در دنیا وجود نداشت و اگه من این روحیه ی طنز رو نداشتم تا حالا به نظرم هزار باره خل و چل شده بودم. زندگی رو باید قشنگ ساخت. هر یه لحظه ای رو که بتونی برای یک نفر، با وجودت قشنگ تر کنی، ارزشش رو داره
.
ـ خیال می بافم. توی خیال می شه همه چی رو اون جور که می خوای ببینی و هر چی رو می خوای هزار بار دوره کنی.هر بوسه می شه هزار بار تکرار بشه. هر نگاه می شه هزار بار دیده بشه. هر سفر می شه صد هزارسال بی پایان طول بکشه.آدم خوبه با عاشقی زنده کنه. اه ...چرا من هیچ وقت مست لایعقل نمی شم.شراب کارگر نیست. نگاهه که مستم می کنه. مثل قبل نگاه کن که مستم کنی و همه ی ناگفته ها رو بشنوی! یالا دیگه!ا
.
ـ دیگه خوابم میاد وگرنه بازم حرف داشتم بزنم!خداییش شانس آوردین!ا

جمعه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۶

فسقلی به کلاس اول میرود

باورم نمیشه این فسقلی من وقت مدرسه رفتنش رسیده باشه، انگار همین دیروز بود تو حالت نیمه بیهوش شنیدم که پرستاره میگفت:« صدای منو میشنوی؟ تو مادر شدی، مادر یه پسر سالم وچاق و چله»!!ا

جمعه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۶

اسباب کشي

اسباب کشوني دارم، چند روز ديگه که آزاد شدم ميام مينويسم..قابل توجه کساني که بهم ميل زده بودند که زنده ام يا نه!ا

شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۶

درد و دل

ـ نبودم..يادتونه شش ماه پيش رفته بودم ،هندستون يه زن کردي بسونم؟ ديدم يکي کمه ، رفتم دومي شم استوندم!! بابا نا سلامتي هنوز دوتا ديگه هم جا دارما !ا

ـ گاهي فکر ميکنم خوبه که آدم زياد فکر نکنه و زندگيشو بکنه.. ببينم اين دنيا براي امثال من مگه چقدر طول ميکشه که انقدر بايد دو دو تا چهار تا کنيم و آخرشم هيچي به هيچي

ـ فسقلي خوبه و از ديروز هم داره با سوغاتياش حال ميکنه، اومده بود فرودگاه دنبالم. وقتي از دور اون قيافه نازش با اون کله گردشو ديدم ،يهو دلم هري ريخت و فهميدم که چقدر اين موجود نازنين کوچولو برام عزيزه

ـ درست مثل سالکان با شدت ضرب او می چرخیدم و می چرخیدم و داد میزدم ..نه انگار دیگر داد نبود یک چیزی میان فریاد و ضجه و خشم . یک چیزی مثل له شدن احساست . یک چیزی مثل غروری که میان این سماع مثل دود اسفند کولیان به آسمان می رفت و باز نمی گشت.و بعدش فریاد بود و خشم بود و درد بود و تن کبود بود و هنوز هم هست

ـ نبودن تو عادتم نخواهد شد ! رفتن هر بار سخت تر از بار قبل است و من هرگز نتوانسته ام به این راه، به این رفتن ها و رفتن ها خو بگیرم .می دانی حضور تو توی زندگی من ریشه دوانده!بیا نبودن تو را از زندگی خط بزنیم، نبودن تو هیچ حرف مهربانی نیست، به نبودنت عادت نمی کنم!بیا قراری با هم بگذاریم هر وقت که به دستهایت نگاه کردی ،جای دستهای مرا خالی کن که جایشان توی دستهای تو خالی مانده است