جمعه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۰

همه چی

من که همیشه برای همه چی نظر داشتم و با حرارت از نظرم دفاع میکردم حالا همه چی برام علی السویه شده! هر کی هرچی میگه میشنوم اما راستش نمیشنوم. ورودی و خروجی مغزم بسته اس. لمیدم توی زندگی خودم 
 ----------------
فسقلی کاملا ذوب فرهنگ غربی شده و به علت به ارث بردن خاصیت لودگی مادرش در سرگرم کردن دوستان؛ بسیار مورد توجه دوستان و همکلاسیاشه. من اینو با استراق سمع مکالمات تلفنیش فهمیدم!ا
----------------
از همینجا اعلام میکنم دلم برای هیچ چیِ ایران تنگ نشده. برای من ایران مثل یه عزیز از دست رفته ست که میدونم دیگه نمیبینمش و خدا بهم صبر داده!ا
----------------
امروز وقتی داشتم از سر کار برمیگشتم تصمیم گرفتم بعده چند ماه بالاخره این رادیوی ماشین رو روشن کنم! داشت آهنگی رو پخش میکرد که من عاشقشم ؛ صدای اونو تا ته زیاد کردم و در کمال تعجب دیدم هنوز هم اون کشش عجیبم به رقصیدن و سر و صدا کردن سر جای خودشه! فقط امیدوارم ماشینهای بغلیم فکر نکرده باشن یه دیوونه به دیوانه های ونکوور اضافه شده!ا

یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۰

تولدشه

الهام بانو هستم. سی و نه سال دارم...ا
سال خوبی داشتم. این یه سال آخر رو خیلی دوست داشتم. پیدا شدم انگار!ا
داشتم این عکس روبرو رو میذاشتم برای این نوشته؛ یاد مستربین افتادم که هیچکی محلش نمیذاشت؛ خودش تنهایی رفت رستوران و به خودش کارت تبریک فرستاد و تازه کلی هم از دیدن کارت ذوق کرد؛ عین خودم