سه‌شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۲

زن باشید

همینطور زل زده بود تو چشمام و منتظر عکس العمل من بود. داشتم سعی میکردم تمام احساسمو جمع کنم و یه کاری کنم دلش نشکنه اما... چرا باید ظاهر سازی میکردم؟ یه لبخند نصفه نیمه زدم و گفتم "درست میشه"..همین! ازین بیشتر میگفتم خراب میشد. اون منتظر همدردی بود نه یه جواب خشن
راستش خسته شدم از بس داستانهای بی سر و ته شنیدم از زنهایی که تو زندگی تنها موندن و گناه دارن و دل همه باید براشون بسوزه. یا نه حتی کمترش..طفلکی شوهرش رفته مسافرت و اون چه جوری میخواد یه ماه از پس این بچه ها بر بیاد...هاه!ا
ببینم! مگه اون روزی که اون نامرد یه دونه بچه اشو رها کرد و رفت و پشت سرشم نگاه نکرد, برای کسی ناله کردم؟ مگه من نتونستم از پسش بر بیام؟ تنهای تنها... حالا به چه دلیل باید بشینم دل به حال بقیه بسوزونم در حالی که حقو بهشون نمیدم؟ 
زن باشید! انقدر آه و ناله نکنید! پاشید و خودتون و زندگیتونو جمع کنید انقدر دنبال ترحم بقیه نباشید . بقیه اگه زخم نزنن به طور حتم کمکتون هم نمیکنن.. دستتونو بگیرید به زانوی خودتون و بلند شین. این آخر دنیا نیست. دنیا پر از فرصت و زیباییه. برید و از زندگیتون لذت ببرید و فقط خودتون رو باور کنید.... لطفا دیگه هم با من درد و دل نکنید چون واقعا نمیفهمم و احساس همدردی هم نمیکنم