شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۰

فسقلی و هفت سین

امروز رفتیم بیرون با فسقلی تا براش عیدی بخرم. یکی از گیم هایی که خیلی دوست داشت رو خریدم. توی راه برگشت تصمیم گرفتم برم یه فروشگاه ایرانی و سین های هفت سین رو کامل کنم.ا
  توی ماشین که نشستیم گفتم: مممم...خب سیر که داریم سرکه هم داریم سیب هم میذاریم و سکه..سه تا دیگه کمه باید بخریم
فسقلی که میخواست زودتر برسه خونه تا با گیمش بازی کنه و در ضمن سعی میکرد خوش اخلاق باشه تا بتونه از من اجازه بازی بگیره؛ با آرامش مصنوعی شروع کرد به صحبت: لازم نیست پول بدی..ببین..میتونی سیب زمینی بذاری؛  خیلی هم خوبه؛ بذار فکر کنم..آهان؛ صخره و ...یه چیز سرخ کردنی؛ به همین راحتی!ا

پ.ن: توی فروشگاه ازش پرسیدم تافتون بیشتر دوست داری یا سنگک؛ میگه: معلومه سنگک! سنگک؛ منو بزرگ کرده !ا

شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۰

تا آسمون

در کارهای دشوار نشاط بسیار وجود دارد....لویی پاستور
                                   
این فلسفهء همه چیزه منه اصلا! غیر از این برای من زندگی مفهومی نداره. واقعا اگه دشواری نباشه و همه چی گل و بلبل باشه که مسخره اس! عین صفحهء لطیف فیس بوک بعضی دوستان میمونه.ا
من یکی که حوصله خط صاف افقی ز گهواره تا گور رو ندارم به هیچ وجه. زندگی باید تا آسمون باشه؛ باید برای بالا رفتن ازش اونقدر کلنجار بری که صدای نفستو بشنوی... اونوقت تازه از زنده موندنت غرق لذت میشی و اونوقته که وقتی به پایین و حرکت آدمای روی زمین رو نگاه میکنی؛ به خودت دست مریزاد میگی...ا