مامانم رو به من (که با ولع مشت مشت بادوم میخوردم ) کرد و گفت: «انقدر بادوم نخور، چاق ميكنه ها! بعد باید هی رژیم بگیری و خودتو مریض و ضعیف کنی، نخور !» فسقلی پرید وسط حرفش و با هیجان گفت: «مامان، نخور ديگه! چاق ميشي ، مثل مامان همدم (مادرم) شكمت گنده ميشه ، همه مسخره ات ميكننا!» ...... حالا تصور کنید قیافه وا رفته مامان من رو !ا
۱۳ نظر:
سلام
این خیلی با حال بود
جمع و جر کردن این سوتی واقعا سخته
ها ها...امان از دست این فسقلی بی ملاحظه
خدا به مادرتون صبر بده از دست شماها!! خب حالا چه جوری ماست مالیش کردی؟
نااازی.حالا بياااا و درستش کن!:)راستی اينجاااا خوشگل شده هااااااااا:)
عجبا!امان از دست این بچه ها...خیلی با مزه بود
نارنجی آبی جان ،نه اونجوریا اما همیشه مراقبم چون من اشتهای تمام نشدنی دارم و هیچ وقت سیر نمیشم.
آخ گفتی خاموش عزیزم!ا
سیروس جون،واقعا ملاحظه نمیکنه و هیچ جوری تو کتشم نمیره!ا
نیلوفر گلم،هیچی دیگه عرق شرم ریختم از دست این وروجک
مرسی گلی جووون، کار خودمه!خوشحال شدم!ا
ممنونم سارا خانومی!ا
سلام
لطفاً براي دريافت جواب سوالتان تشريف بياوريد !!!
http://azad24.blogfa.com/
درست همین داستان را برای عروس خواهرم اتفاق افتاده بود. پسرش به او گفته بود مامان چقدر چاق شده ای! مادر بزرگش پرسیده بود اگر او چاقه پس من چی ام؟ نوه اش بهش گفته تو بود؛ تو بوفالو هستی
خیلی با نمک بود
سلام بانو
ايميل داريد. لطفا چك كنيد.
نتیجه میگیرم یه بزرگتر نباید جلوی یه فسقلی یه بزرگتر دیگه رو که از خودش کوچیکتره نصیحت کنه
سلام الهام خانوم
من همیشه وبلاگتو میخونم خودمونیم شما که خودت فسقلی تر از فسقلی هستی واصلا به روی مبارکت نمیاری و همه تقصیر ها را می اندازی گردن فسقلی
ایرانی جان،آمدم تشریف نداشتید
عمو جان،این بچه ها سر و ته یه کرباسن
روزانه عزیز ممنونم
مدیر عزیزم،چک کردم
مصطفی جون،اصلا خودت فهمیدی چی میگی؟ ..اما من فهمیدم
چشمهای عزیز،یعنی تو هم فهمیدی؟؟؟
ارسال یک نظر