نشسته بودم تو اتاق فسقلی که یهو نگاهمون تلاقی کرد و مثل دو تا عاشق به هم خیره شدیم!! پرسید : مامان من عشق توام؟ جواب دادم : آره عزیز دلم ...و سریع ادامه دادم: تو چی؟ گفت: خب معلومه..منم عشق توام ! من با خنده پرسیدم: منظورم اینه که تو درباره من چه حسی داری؟ چشماشو چند بار به هم زد و به همراه نگاه شدیداً محبت آمیزی جواب داد: من...من عشقت شدم دیگه!!ا
۱۰ نظر:
از جانب من این فسقلیتو بچلون
خوب حالتو میگیره ها!چی کار داری بچه رو سوال پیچ میکنی؟مگه میشه آدم عاشق مادرش نباشه؟من که مخلص همه مادرای دنیام
خیلی نوشته هاتو دوست دارم به آدم انرژی مثبت میده.میدونی اطراف ما پر از انرژی منفیه و بیشتر وبلاگها هم همینطورن اما تو وقتی انتقاد هم میکنی اون صداقت و بی پروایی و یه رنگیت انرژی به آدم میده و آدمو به جای ناراحت کردن به فکر وامیداره.از قصه های فسقلیت گرفته تا انتقادات و حرفای دلت.موفق باشی
نارجی آبی عزیز! باهات موافقم
ازت ممنونم نیلوفر جان
سیروس عزیز من هم مخلصم!ا
ستاره سهیل گل! بابا مردم از خجالت!خیلی لطف داری ازت متشکرم
چه عشق آتشینی. فکر کردی به همین راحتی می تونه از بچه اعتراف بگیری؟ این عشق کوچولو ت رو ببوس.
ممنون هایده جون،کوچولوتو ببوس
سلام من نمي دونم از كجا افتادم توي وبلاگ شما
فقط مي دونم اينقدر خنده ام گرفته بود و ژست لبخند گرفته بودم كه دهنم درد گرفته خدا اميدوارم به پسزت فسقلي سلامتي بده لينكت رو اضافه كردم كه جلوي چشمم باشه من به شخصه پسر بچه دوست ندارم ولي پسر شما داره نظر منو عوض مي كنه نوشته هاتون بسيار جالب و بحث بر انگيز بود و كاملا اه از نهاد من در حال فرار از ايران را در اورد اميدوارم كه هميشه خوش و موفق باشيد دعا كنيد ما هم نجات پيدا كنيم فسقلي رو ببوسين
اي جون دلم.
چقدر تلاقي اين دو نگاه لذتبخش بوده.
سلام مامان الهام خانوم! نمیدونم فسقلی چی صدات میکنه اما بهر حال من تقریبا کل آرشیوتونو خوندم فوق العاده بود مخصوصا نقش فسقلی که محشرترش کرده! میدونی کجاش بیشتر منو خندوند؟ اینکه میخواست توی فروشگاه کمکت کنه! (قربونش برم پسر گل مامانشه دیگه!)
بهر حال بجای من ببوسش و بقول دوستمون بچلونش!
ممنونم لوسیفر جون
ارسال یک نظر