عجيب است براي خودم هم. اين روزها نه سالروز سفرش است و نه به خوابم آمده، اما خاطراتش به شدت در ذهنم جان گرفتهاند. طي اين دو هفته اخير بارها پشت فرمان اشك ريختهام به يادش. چند روز پيش آرزو كردم مادر بزرگ هنوز زنده بود . او پيشانيام را ميبوسيد. از فكرش هم، پيشانيام مورمور ميشود. من از اين كارش خوشم ميآمد..از اینکه همیشه با مهربونی به من میگفت دختر سیا!!یاد روزای بمبارون افتادم که با کله شیرجه میزدم توی بغلش و فکر میکردم اونجا که باشم هیچ بمبی کارگر نیست!!آخ کجایی؟!!!ا
۲ نظر:
mikhay ye kari konam kholghet baz she?
go to http://hardamgholi.blogspot.com
and check it daily.
wish you like it!!!
Khoda rahmatesh koneh.
Kheili khanoom bood.
Behzad
ارسال یک نظر