درد و دل
یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۴
کور
داشتم یه کاری میکردم و فسقلی هم یه بند حرف میزد و من بدون اینکه گوش بدم میگفتم:آهان..آره .تو نگو داره یه سوالی از من میکنه و من همش دارم میگم آهان.یهو از این همه بی توجهی به ستوه اومد و فریاد زد: مگه کوری..هر چی میگم نمیشنوی!!!ا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر