چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۵

فصل گرما

پریروزا میخواستیم فسقلی رو ببریم لب دریاچه دم خونمون که یه کمی بازی کنه.از اونجایی که هوا یکدفعه بسیار گرم شده بود من بلوز آستین کوتاه و شلوار کوتاه آوردم که تن فسقلی کنم .اول بلوزشو تنش کردم. یه کم بعدش شروع کرد به سعی برای کشیدن آستین بلوز به پایین. گفتم :نکن مامان.. این بلوزآستین کوتاهه! همینجور که با بلوز کشتی میگرفت شلوار کوتاهو پاش کردم. یه کمی به پاهاش نگا نگا کرد و با اعتراض گفت:نه اینجوری نمیشه.. من نمیام ..باید بقیه شم پام کنی..مامان..پس بقیه اش کو؟!!ا

۲ نظر:

ناشناس گفت...

This is lucid !

A simple child گفت...

آخییییی ، یاد خودم افتادم . ولی حتما عاشقش میشه مثل من