یکشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۶

تب

وقتی که آدم تب داره ،سقف اتاق انگار می یاد درست دم صورت آدم! انگار همه چی کش می یاد و دراز میشه وچسبناک !انگار که نفس آدم میاد درست پشت ردیف دندونا همون جا می ایسته! امشب تب دارم. این طرزنفس کشیدن ،عجیب مرا به یاد تو می اندازد!......غمگینم. چرا باید دروغ بگم؟ غمگین و مشغول دست و پا زدن.. گاهی زیر آب و لحظاتی روی آب.. زیر پام خالیه وهر چی که می بینم آبه و آب ..جریانه و جریان.. و خبری از سکون نیست. پام به هیچ جا نمی رسه چه برسه به ایستادن روی زمین. احساس غالبم همون معلق بودنه و در بهترین شرایط شناور بودن. حسرت روزهای رفته رو نمی خورم که رفته اند ولی صورتم با اون چشمای شیطون نوزده ساله این روزا همش با منه ! ـ

۱ نظر:

ناشناس گفت...

hamin alan bahat harf zadam ...sedaat vaaghean tabdaar bood...sorfe poshte sorfe...sedaaye biramagh ke vaghean engar dasht kesh miyoomad...
va man ghade khar alan daare delam shoor mizane o khabam nemibare!!!!!!!!
ey mordeshoor in doori ro bebare..