چهارشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۶

هذیان 5

ـ بعد از این اگر شبی ،نصفه شبی،به کسونی مثه ما قلندر و مست و خراب تو کوچه برخوردی،اون چشا رو هم بذار. دیگه اقلا اونجوری بهش نیگا نکن. آخه من قربون هیکلت برم، اگه هر نیگا بخواد اینجوری آتیش بزنه،پس باهاس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه.حالیته؟؟
.
ـ یه کشف بزرگ کردم.به جایی رسیدم که جرات اشتباه کردن دارم و جرات دارم وایستم و با خیال راحت به خودم و به همه بگم که “اشتباه کردم”.ـ
.
ـ فکر می کنم دوست داشتن بعضیا دو مرحله داره. در مرحله ی اول دوست داری که به دست بیاری. در مرحله ی دوم، بعد از این که مطمئن شدی که به دست آوردی،اونوقت می تونی با خیال راحت سرفرصت بشینی و فکر کنی که دوستش هم داری یا نه. شاید..شاید فقط و فقط آرزوی به دست آوردن داشتی و به دست آوردنش رو دوست داشتی و نه خود اون آدم رو.ـ
.
ـ چه آدم فهمیده ای بود آن که گفت : «عشق مثل پر شاپرک توی رگهای تنم بال بال می زند و با هر بال زدنی بند نقره ای دلم هی میریزد.. هی میلرزد..»چه حال غریبیست این عشق ! باورت می شود عاشق شده ام و کف دستهایم گل روییده است. یکهو چشمهایم را باز کردم و دیدم که تما م زندگیم را سایه عشق پوشانده ...از پشت آنهمه سرما آمد و دستهایش را به انگشتهای من آشنا کرد و انگشتهای من شد پر از شکوفه! و دنیایم چه ساده شد و عاشقانه ! ـ
..
ـ هنوز هم آن جا ته دلم به رفتنت خو نکرده ام. پای ریشه دلم آنقدر آب نریختم که تقریبا خشک شده. بودن خودت را با دست خودت، بدون ذره ای فکر کردن از زندگی من خط زدی ...ـ
..
ـ فسقلی رو صبح بیدار کردم ،چشماشو میماله و میگه:«اه..مامان..داشتم میرفتم از برج میلاد بالا اما تو بیدارم کردی وسطش! حالا دیگه نمیتونم قهرمان بشم!»!ا

۷ نظر:

Unknown گفت...

خيلی که با حاله ، عجب آفتابی می تابه تو وبلاگت امروز ، يادم باشه ايندفه اينجاها پيدام شد کرم ضد آفتاب بزنم

Aslan گفت...

الان که فکر میکنم میبینم حق کاملا با فسقلیه . شما مامانها همیشه مارو وسط برج متوقف میکنین که یه وقت نیافتیم. همین ترس شماها است که نمیذاره ما قهرمان بشیم.
به رفتن هم عادت کن الهام بانو . رفتن مقدمه آمدنه . رفت و آمد ... رفت و آمد ...رفت ... و ... آمد.

ناشناس گفت...

chera hich koodoom az commentaye mano publish nemikoni? ghahri ba man? ama man....

!! گفت...

ham khosham oomad,
ham hal kardam,
ham kolli tarsidam....!!!!!

amma oonghadr vaghti haziyoon migi khoob minevisi ke adam havas mikone hamash haziyoon begi!!!

ناشناس گفت...

avalan, khoshman amad, kamarsh barik ast. doyyoman in comment dovomie manzuresh chi bid? raf amad raft amad raft amad? mashkuke!!! chi raft kojaye ki bad amad?

ناشناس گفت...

زيبا نوشتي
امشب
در يك خواب عجيب
رو به سمت كلمات
باز خواهد شد.
باد چيزي خواهد گفت.
سيب خواهد افتاد،
روي اوصاف زمين خواهد غلتيد،
تا حضور وطن غايب شب خواهد رفت.
سقف يك وهم فرو خواهد ريخت.
چشم
هوش محزون نباتي را خواهد ديد.
پيچكي دور تماشاي خدا خواهد پيچيد.
راز ، سر خواهد رفت.
ريشه زهد زمان خواهد پوسيد.
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد ،
باطن آينه خواهد فهميد.


امشب
ساقه معني را
وزش دوست تكان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.

ته شب ، يك حشره
قسمت خرم تنهايي را
تجربه خواهد كرد.

داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.

ناشناس گفت...

البته اين دوست داشتناي زميني يه مرحله ديگم داره اونم اينه که وقتي دوستش داريم ... وقتي ميگيم عاشقشيم تازه اول بدبختي طرفه... چون بايد اون طرف طوري باشه که ما دوست داريم ...