فسقلي خوابش ميومد. چشماشو به زور باز نگه داشته بود و به تلويزيون نگاه ميکرد که بهش پيشنهاد دادم بريم تو اتاقش تا بخوابه و منم بغلش رو تخت دراز بکشم. قبول کرد و رفتيم که بخوابيم. همينجور که کنارش دراز کشيده بودم ،يهو حس مادريم قلمبه شد و در نهايت عشق شروع کردم به بوسيدن و قربون صدقه رفتنش و گفتن اينکه عاشقشم.اون يه کم صبر کرد و بعد همينجور که زير آماج بوسه هاي من لبخند ميزد گفت: «مامان..ميشه وقتي عشقت تموم شد برقو خاموش کني و بري تا من بخوابم!»!ا
۵ نظر:
hamishe fekr mikardam bayad zamani bachedar sham ke dige gerye nakonam, mese baghieye adam bozorga fekr konam, befekr e unbashamo bass...
be in fekra ke miresidam natije migereftam, ke khub behtare bikhial e in mozu sham,amma to ro ke mibinam...!!! baram jalebe alaraghme hameye inha un roohieye khales va un koodak e daroonet ro hefz kardi, va unghadar jesarat dari ke ba sade tarin va khales tarin kalamat ehsaset ro ebraz mikoni...!
manam shenide boodam ghahveyee mode vali khob... ;)))))
ayyyyyyyyyyyy,
fesgheli damet garmmmmmmmmm!!!!!!!!
کاش من هم بتونم از فسقلی ام بنویسم
همیشه سبز و عاشق بمونی
اين عشق مادري و حس مادري چقدر قويه. من فکر ميکنم که اين حس با تمام عشقاي ديگه زميني متفاوته و قوي تره و يک فلش يک طرفس. بقيه عشقا دوطرفس يعني اگه عشق بورزي و نبيني دفعه بعد کمتر و کمتر ميشه. عشق مادري يه رودخانه جاري است و بدون توقع بياييم تا قدر مادرامونو بهتر بدونيم.
گر که خواهي که بجويي دلم امروز بجو.
ورنه بسيار بيايي و نيابي دلم.
migam hich ehsas kardi in fesgheli cheghadr fahmidast bacham!
;))))))))))))))))))
ارسال یک نظر