فسقلی به آقای همسر که در حال دعوا کردن باهاشه : آی..چرا مثل پدر مادرا سر من داد میزنی؟؟؟!!ا
دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۴
اشتباه نکنید
من اینجا میخواستم حتما یه چیزیو بگم ..نمیدونم چرا بعضی از دوستان فکر میکنن من اینجا هر چی مینویسم منظورم اینه که همینه و به غیر از این هیچی نیست.نه باباجون!!اینا فکرای درهم برهم منه..اونایی که منو میشناسن میدونن من آدمی هستم که همه اون چیزایی که همه تو فکرشونه و نمیگن من میگم!!حالا بعضیا حوصله گفتنشو ندارن بعضیا هم جراتشو!!!(به قول سهراب :کاشکی این مردم دانه های دلشان پیدا بود!!)گاهی آدم از دونستن اینکه یه دوستی مثل خودش فکر میکنه یا مشکلی مشابه داره التیام پیدا میکنه.اما به هر حال اگه فکر میکنید من احساس فلسفی بودن بهم دست داده اشتباه میکنید.این جریانات فکری منه و همونجور که من از دونستن بیشتر در مورد شما لذت میبرم میگم شاید شما هم همینطورید!بابا فلسفه کیلو چنده؟!ا
جمعه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۴
حالا چی؟
این چند روز مدام سایت های خبری را زیر و رو می کنم که ببینم تکلیف این وطن مادر مرده با شورای امنیت چه می شود؟ وضعیت نگران کننده ای است. رییس جمهور مهرورز انتحاری عمل می کند. نمی دانم آنهایی که در دوران اصلاحات و بعد هم در زمان انتخابات، منتظر یک سره شدن کار بودند، حالا چه عقیده ای دارند؟ خوش حالند و این را قدمی به سمت یک سره شدن می دانند؟ اگراین قدم به قیمت فقر اقتصادی بیشتر یا جنگ و ویرانی تمام شود، آن وقت چه؟
چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۴
خوشحالم
نمیدونم چرا همه دوستانم فکر کردن که من حتما مشکل خاصی داشتم که نوشته قبلی رو نوشتم .خدا رو شکر همه چی خوبه میتونم بگم عالیه. فقط منم مثل همه آدما یه روز دلم میگیره یه روزم وقتی راه میرم بشکن میزنم و قر میدم!!مثل امروزکه اصلا نمیدونم چرا بیخودی خوشحال بودم...راه میرفتم و سوت میزدم..تو ماشین بلند بلند آواز میخوندم ..سر کلاسم انقدر حرف زدم که حس کردم معلمه الان میگه لطفا شات آپ!!گفتم که این طبیعت منه...یه روز از اینور میفتم یه روزم از اونور!!شما هم کم و بیش اینجوری هستید اگه بگید نه دروغ میگید!!ا
سهشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۴
دوستان
راستی این چند روزه یه چیزی فهمیدم که خیلی از دوستام این نوشته ها رو میخونن و من خبر نداشتم!!اونقدر میلهای مهربونتون منو حوشحال کرد..خیلی خوشحالم که منو به خونه های دلتون راه دادید...همتون برام عزیزید چون اولن من آدرس این صفحه رو از لیست وبلاگا حذف کردم که فقط دوستام که آدرسشو براشون میفرستم اونو ببینن بعدشم ....همتونو خیلی دوست دارم و خیلی زیاد به خاطره های مشترکمون فکر میکنم
دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۴
فسقلی بیچاره
دارم مهد کودک فسقلی رو عوض میکنم.خیلی فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم.هیچ بهبودی در وضعش نشده...هر روز صبح یه بار باید به مرثیه فسقلی در باب مهدکودکشون گوش کنم تازه بعدش با آه و ناله وشیون و سینه زنی روانه مهد بکنمش.به این نتیجه رسیدم که این مهد حتما یه مشکلی داره وگرنه این فسقلی ما از این بیدا نیست که با این بادا بلرزه!(درست گفتم؟)دیگه از بس بهش فشار اومده فارسی هم یادش رفته سر صبحی میگه: مامان..برو کنار بابا داره صندوق عقب میاد!!ا
یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۴
مهد کودک جیگر!!ا
داشتیم برنامه انتخاب ملکه زیبایی آمریکا رو نگاه میکردیم .مدل به مدل دخترهای خوشگل از جلوی دوربین رد میشدن.این فسقلی ما هم داشت با دقت تلویزیونو نگاه میکرد که یهو شروع کرد به فریاد کشیدن و بالا پایین پریدن وبا اشاره به تلویزیون گفت:مامان مامان...این خانومه میاد زمین مهد کودک ما رو تمیز میکنه!!!(لازم به ذکر است خانمی را نشون میداد که جزو فینالیستها بود!!)ا
جمعه، دی ۳۰، ۱۳۸۴
گمان باطل
من گمان مي كردم
دوستي همچون سروي سرسبز
چارفصلش همه آراستگي ست
.....من چه مي دانستم هيبت باد زمستاني هست
(حمید مصدق)
پنجشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۴
!!
فسقلی دو تا سوال کرده من توش موندم .کسی میدونه به انگلیسی "حالتو میگیرم" چی میشه؟حالا خدا میدونه این وروجک میخواد حال کدوم آمریکایی مادر مرده ای رو بگیره!!دومیشم اینه:"عمراً" به انگلیسی چی میشه؟
به خدا این چیزا رو من یادش ندادم باید کار داییش باشه !!ا
چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۴
شطرنج
این آقای همسر چند روزه مسافرته.من و فسقلی هم دلمون براش عجیب تنگ شده.دیشب درگیری شدیدی بین من و فسقلی پیش اومد و دیگه آقای همسر نبود که آشتیمون بده.خلاصه یکی فسقلی بگو یکی من.وسط دعوا فسقلی داشت داد میزد:بذار بابا بیاد بهش میگم یه هفت تیرآمریکایی بخره بکشمت!!!ا
آی آقای همسر محترم که به بچه میگی هفت تیر داشتن اینجا آزاده..حالا تشریف ببرید هفت تیر بخرید ایشون میل دارن مادرشون رو مرحومه کنن!ا
البته نگران نباشید ما دقایقی بعد در آغوش هم به خواب رفتیم و این جنگ هیچ تلفاتی نداشت!اینا رو گفتم که یاد بگیرید موقع حرف زدن تا چند حرکت بعد بچه ها رو پیش بینی کنید..عجب گرفتاری شدیما!!ا
سهشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۴
پای آبکی
این فسقلی ما یه اسباب بازی داره که خودش بهش میگه "مورچه دایناسوری" خلاصه از قرار معلوم پای این جناب مورچه گم شده.دیروز صبح هنوز چشممو باز نکرده بودم که یه جسم عظیم روی سرم افتاد...بله آقای فسقلی بود که تصمیم داشت منو بیدار کنه.بلافاضله تا دید چشمم بازه سوال کرد که من پای مورچه اش رو پیدا کردم یا نه.من در حالی که خمیازه میکشیدم گفتم: دیشب که تو خوابیدی با بابا همه جا رو گشتیم انگار آب شده رفته تو زمین. نگاه بی اعتمادانه ای به من انداخت و با لحن شاکی گفت: آخه آبکی نبود که..خیلی هم سفت بود!!!ا
چرا؟
دیروز با فسقلی رفته بودم سینما.اول فیلم یه شهری رو نشون میداد که بمبارون میشد و پدر و مادرهایی که با عجله دست بچه هاشون رو گرفته بودن و به زیرزمین میرفتن..صحنه ای پر از وحشت و اضطراب..یادتون میاد؟خودمونو میگم!اونایی که هم سن من یا بزرگترن یادشونه.توی سینما وقتی به صورت دور و بریام نگاه کردم اشک توی چشمم جمع شد...اینا برای این آدما فقط یه فیلمه..فقط یه فیلم.
آهای خدای اون بالا هنوز نفهمیدم چرا انقدر بین بنده هات فرق میذاری؟تازه ما خوب خوبشیم به مردم بدبخت تر از خودمون فکر کنید..حالا به من بگید چرا انقدرفرق؟
دوشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۴
عقل کل
این یکی از مکالمات من و فسقلیه که دیروز اتفاق افتاد..من اصلا فکر نمیکردم عقل یه پسر چهار ساله انقد برسه
گفت:مامان ما کی میریم ایران؟
گفتم:فعلا نمیتونیم بریم تا یه چند سال دیگه
با شکایت گفت:آخه چرا؟
گفتم:خب به خاطر اینکه ویزامون ویزای کاره اینجوریه...مال آمریکا اینجوریه دیگه...اگه بریم بیرون نمیتونیم برگردیم دوباره پیش بابا...حالا زود میگذره تازه تو که اینجا رو بیشتر دوست داری.. ناراحت نباش
شروع کرد داد و فریاد که:هیجا اینجوری نیست این آمریکاییا مارو مسخره کردن..مسخره اس!! و راهشو کشید و رفت پی بازیش .حالا تصور کنید دهن باز منو و شاخهای روی سرمو!!یعنی این حرفا رو از کجا یاد گرفته؟!ا
شنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۴
پی نوشت باران
بدنبال نوشته ای که درباره بارون اینجا نوشتم اینم بگم که فسقلی میگه :مامان اینجا همون شماله که انگلیسیا اومدن توش!!!به قول معروف میگن دو کلمه هم از دهن مادرعروس بشنوید!ا
ثواب
داشتم پشت تلفن با مامانم حرف میزدم نمیدونم درباره چه چیزی بهم گقت: "ثواب داشت منم انجامش دادم" .وقتی که گوشی رو گذاشتم به "ثواب" کلمه ای که یه عمر تو گوشمون خوندن و ما رو بهش ترغیب کردن فکر میکردم به این نتیجه رسیدم که ثواب واحد پول معنویات در دنیای عقبی است . ارزش ثواب به نوسانات قیمت نفت و دلار بستگی ندارد. تنها عنصر دخیل درنوسانات این واحد پول منافع برادران روحانیت می باشد.و منهم با این حساب زیر خط فقر زندگی خواهم کرد!!آ
جمعه، دی ۲۳، ۱۳۸۴
پنجشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۴
رنگها
دیروز وقتی رفتم فسقلی رو ازمهد بیارم مربیش گفت امروز بهش رنگها رو یاد دادم.شب که اقای همسر اومد خونه برای امتحان فسقلی یه شی زرد رو نشونش داد گفت:این به انگلیسی چه رنگیه؟ فسقلی یه کم فکر کرد گفت:"یلو"ما هم هر دو تشویقش کردیم.دوباره اقای همسربه یه چیز قرمز اشاره کرد پرسید:این چی؟ فسقلی سرشو خاروند جواب داد:"دولو" ما که درست نفهمیدیم چی میگه دوباره سوال کردیم :چی؟ اون که متوجه شد اشتباه کرده دوباره گفت: "سه لو" آهان تازه فهمیدیم..یه لو ..دولو..سه لو...چقدربه خودش زحمت میده این پسر!!ا
سهشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۴
غول بچه
امروز فسقلی رو بردیم دکتر برای چک آپ.اولین نکته جالب رفتار پرحوصله و بچه گونه دکتر با فسقلی بود که توی ایران نایابه بعدشم موقعی بود که قد فسقلی رو اندازه گرفت.یه نگاهی سرتاپا به آقای همسر و یه نگاهی هم به من کرد و با هیجان و تعجب گفت که فسقلی از نود و هفت درصد بچه های آمریکایی توی این سن بلندتره.اینجور که معلومه این فسقلی ما تا ابد نمی خواد فسقلی بمونه.فکر کنم در آینده بیام و توی این وبلاگ درباره یه غول بچه بنویسم
دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۴
بارون
میگفتن اینجا بارون میاد اما دیگه اینجوریشو ندیده بودیم انگار خدا یه اقیانوسو برگردونده رو سر این شهر!این چند روز به اندازه یه سال تهران اینجا بارون اومده.اما جالبه که هیچ جوبی لبریز نشده هیچ خیابانی تبدیل به دریاچه پریشان نشده...میدونید که اولین جوبهای زیرزمینی و آبراهها با معماری عالی در تخت جمشید کشف شده؟حالا تهران رو با این شهردر یک کشور بی تاریخ مقایسه کنید!!خدا از رو زمین ورشون داره به حق پنج تن!ا
پی نوشت 1: برداشت سیاسی ممنوع!ا
پی نوشت 2:یکی میدونه پنج تن کیا بودن به منم بگه؟
جمعه، دی ۱۶، ۱۳۸۴
اولین کلمه
یدفه که کمی ابرهای پراکنده باعث ایجاد بحث شده بودن، فسقلی هم شاهد مکالمات رد و بدل شده بود ولی چون چندان بحث جدی نبود فکر نمیکردم با این سنش توجه کنه.من که طبق معمول در حال تلاش برای به کرسی نشوندن حرفم بودم اصلا توجهی به اطراف نداشتم که متوجه اشاره آقای همسر شدم دیدم فسقلی گوشاش رو گرفته فریاد میزنه:ا
Be quiet!!!
و پایان خوش مکالمات با خنده ناخودآگاه حضارچون این اولین کلمه اینجایی بود که فسقلی به کارمیبرد..خیلی خوشحالم!!ا
انقراض
این خاطره مال وقتیه که ایران بودیم.فسقلی اون موقع خیلی در مورد مادربزرگم که فوت کرده بود از من سوال میکرد. اینکه الان کجاست واز این دست سوالا.شاید به خاطر اینکه من زیاد یاد مادربزرگم میکردم نمیدونم...خلاصه یه روز داشتیم درباره دایناسورا با فسقلی حرف میزدم.سوال کرد:مامان..دایناسورا منقرض شدن یعنی چی؟ گفتم:یعنی مردن..یعنی دیگه نیستن.بدون معطلی گفت:آهان..مامان لیلا(مادربزرگم)هم منقرض شده....حالا فهمیدم!!!!ا
چهارشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۴
یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴
آمریکاییها باید فارسی حرف بزنن
داشتیم با هم گپ میزدیم بهش گفتم میری مهد کودک دیگه سعی کن دقت کنی هر کلمه ای رو یاد گرفتی بیا به مامان یاد بده یه کمی سرشو خاروند گفت چرا من باید یاد بگیرم؟چرا اونا فارسی یاد نمیگیرن؟...حالا فکرشو بکنین این فسقلی ما میخواد کل آمریکا فارسی حرف بزنن که اقا زحمت یاد گرفتن به خودش نده
اشتراک در:
پستها (Atom)