دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۵

پر رو

با عصبانیت از اطاق فسقلی بیرون اومدم و سرش داد زدم: آخه من از دست تو چی کار کنم..چرا اطاقتو جمع نکردی!ا
اون روی مبل لم داده بود وعین خیالش هم نبود و با سر و صدا آدامس میجوید . با نگاه بی تفاوتش حرص منو بیشتر در میاورد
دوباره با تغیر بیشتر ادامه دادم: تو اصلا به من کمک نمیکنی آخرش از دست تو کمر درد میگیرم..این چه اطاقیه؟ هیچی جای خودش نیست اطاقت مثل جنگل میمونه!ا
به اینجای حرفم که رسید از روی مبل نیم خیز شد و با هیجان و چشای گرد شده پرسید: اااایی...جنگلش ببر و شیرم داره !!ا

۳ نظر:

ناشناس گفت...

az ghole man becheloonesh!!
shiva

ناشناس گفت...

mrec elham jan
rasto mishe ye lotf koni ye bare dige tu poste akharam baram comment bezari? [:D]

ناشناس گفت...

آمار پایین صفحه وبلاگتو نگا میکردم دیدم حدودا روزی سی چهل نفر میان اینجا میخواستم بگم حداقل نصف اینا به خاطر فسقلی میانا!زیاد به خودت نگیر!!!!عصبانی نشو بابا شوخی کردم