بالاخره تموم شد! نه بابا جون ..زنده ام! اسباب کشی رو میگم.دیشب تا ساعت چهار صبح بیدار بودمو تقریبا تمومش کردم .یاد مامانم افتادم.راست میگن هر دختری آخرش مثل مامانش میشه.یادمه اگه مهمون داشتیم یا اسباب کشی مامانم تا نزدیک صبح کار میکرد و کاسه رو به کوزه میزد و کوزه رو به کاسه میزد . ما هم صد دفه از خواب میپریدیم و از این میون فقط بابام جرات میکرد بلند بگه: نمیخوای بس کنی!!ا
اما من خوش شانس بودم اینا خوابشون سنگین بود و کسی به جای تشکر بد و بیراه نگفت! البته خدایی من هیچوقت بد و بیراه نخوردم اما همیشه در این مواقع آقای همسر در حالی که میره بخوابه تهمت دیوانگی به من میزنه که چرا بقیه اش رو نمیذارم صبح!! من بیچاره!!ا
۲ نظر:
Happy to hear that!
Khasteh nabashid,
This is just for the time being.
WELCOME TO THE CLUB:)
B.E.
ارسال یک نظر