شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۵

جناب آقای دایناسور


هر چی به فسقلی میگفتم پاشو اسباب بازیاتو جمع کن ببر تو اطاقت اصلا محلم نمیذاشت.کم کم صدامو بردم بالا و تهدیدش کردم اگر این کارو نکنی فلان میکنم و بهمان میکنم.اما انگار نه انگار!! منم که اینجوری دیدم از جام بلند شدم و با نک پا زدم به یکی از دایناسوراش و گفتم : این جونورا رو میبری یا.... بالاخره این کارم موثر واقع شد واز جاش بلند شد و شاکی و ناراحت گفت: «مامان! چرا با دایناسورم بد حرف ميزنی؟!!!ا

۶ نظر:

ناشناس گفت...

این عالیجناب دایناسوری که عکسشو گذاشتی واقعا هم از ترس آدم رو به احترام وا میداره

ناشناس گفت...

biadab!!rast mige bache dige
shiva

Winston گفت...

nice weblog

ناشناس گفت...

نوشته های دلنشین و بدون تکلفی داری موفق باشی

ناشناس گفت...

bebinam hashare hash be dastesh resid???cartoonash chetor???aslan khoshesh oomad???

ناشناس گفت...

وینستون جان و جاوید عزیز از لطفتون ممنونم.
نازنینم ممنون از هدیه های قشنگت.آره عزیزم خیلی خوشش اومد