پنجشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۶

افاضات

ـ برف سنگینی اومده بود و تلویزیون اعلام کرد که فرداش مدارس تعطیلن. فسقلی اون شب رو خونه مادربزرگش می موند تا فردا که من سر کار میرفتم مشکلی نباشه. شب که داییش از دانشگاه اومد خونه، فسقلی دوید طرفش و با هیجان گفت: " امــــید...فردا من تعطیل شدم! راستی امتحانای تو لق نشدن؟ "!ـ
.
ـ توی آشپزخونه بودم که فسقلی مداد به دست وارد شد و همونطور که با مداد به کله اش میزد، متفکرانه پرسید:"مــامــان... سه به علاوه دو مساویه پنج میشه چند؟"!ـ

۶ نظر:

Ebi گفت...

فسقلی همیشه ثابت کرده، در ریاضیات یک مرحله از دنیا جلوتره. در مورد این سوالش هم تا جایی که من اطلاع دارم تو همه مدارس فقط تا اینجا رو درس می دند و می گند 3 به علاوه 2 مساوی 5 اما یادشون میره بگند بالاخره میشه چند؟!!

Ebi گفت...

الهام خانم،اگه بهت برنمی خوره باید بگم آی کیو فسقلی به شما یکی که اصلا نرفته. همونطور که قبلا پیش بینی کرده بودم اگه حتی انیشتین یا نیوتن هم نشه اما حتما احمدی نژاد می شه.

ناشناس گفت...

That was smart!

Unknown گفت...

ما هممون معدن ای کيو هستيم ، چی فکر کردی

ناشناس گفت...

kash sherkete ma ham lagh mishod

ناشناس گفت...

الهام جان عزیزدل من ، نمی دونم که می دونی همیشه خواننده وبلاگت بودم یا نه ، اما مدتیه احساس می کنم تو شرایط مشابه من به سر می بری . من ر 19 سالگی ازدواج کردم بعد از 10 سال زندگی با یک دختر 5.5 ساله جدا شدم . مجبور شدم جدا شم . نشد . خیلی تلاش کردم . خیلی . با چنگ و دندون زندگیمو چسبیده بودم که نپاشه . نخواست . بهترین سالهای عمرم رفت . الان من هستم یک زن 30 ساله با دخترکم . با یک دنیا آرامش . 11 ماهه جدا شدم . روزهای سختی گذروندم . اما گذشت . روحیه م خیلی داغون بود . اما الان خوبم .احساس خیلی بدی داشتم . اما الان رو به راهم . چون زندگی تمام نشده . باید بلند شد . باید ادامه داد . باید به روی دنیا لبخند زد . زندگی با همه زشتی هاش ، با همه واقعیت های تلخش زیباست . یاعلی بگو عزیزم . باور کن می شه . باور کن می شه جور دیگر هم دید ......