هی فلانی! چقدر با تو حرف دارم.ـ
هی فلانی! چقدر مشت به جایی نکوبیده توی دستهایم گره خورده و جا مانده .ـ
هی فلانی! چقدر اینجا سرد است وقتی خداحافظی روی لبهایم می ماسد.ـ
هی فلانی! چقدر از اینجا تا یک دوستت دارم ساده فاصله است.ـ
هی فلانی!چقدر پیراهنم تنهاست وقتی سراغ دوستت دارم را روی کلیدهای تلفن جستجو می کنم.ـ
هی فلانی! چقدر سراغ یک مهربانی ساده را از بوقهای ممتد تلفن گرفتم.ـ
هی فلانی! چقدر هوای این اتاق بوی نیامدن می دهد، بوی بیقرار حرفی نزده .ـ
هی فلانی! پشت هیچستانی.. سالهاست که پشت هیچستان جا مانده ای.ـ
هی فلانی! چقدر جای بوسه روی لبهایت کم رنگ شده و چقدر دستهایت از حجم تن کسی تهیست. ـ
هی فلانی! چقدر دلت پیر شد که تاب دل دل ساده روزهای اول آشنایی را ندارد .ـ
هی فلانی! اصلا چیزی هنوز از تو مانده است؟
۸ نظر:
خوش به حال این فلانی! چه آدم خوشبختیه! ای کاش من هم یک فلانی بودم! یعنی میشه؟!
هی فلانی ، با من چی کار داشتی
ابراهیم جان، آدرس ایمیلت رو ندارم لطفا برام بفرست
talangoro gereft!
vazeh o roshan!!!!!
garche,aslan niyazi be talangor nabood....
ای فلانی. خدا خفت کنه که الهام خانم مارو اذیت می کنی. اگه دستم بهت برسه!
طعمش تلخ بود .تلخی اش را دوست نداشتیم.
بی طاقت شدیم و نا آرام . دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه. نام آنچه از دستش دادیم ... چه بود ؟!
دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم ؛ دیگر پای ماندن و رفتن نداریم . انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند . دیگر برای شکستن مان طوفان لازم نیست ؛ ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم ، ترک می خوریم ، می افتیم ، می شکنیم ، می ریزیم . و همین را می خواستند ... !
از اینجا تا تو هزار راه حوصله است ، ما اما چقدر بی حوصله ایم . ما پیش از آنکه راه بیفتیم ، خسته ایم . از نا هموار می ترسیم . از پست و بلند می هراسیم ؛ از هرچه نا موافق می گریزیم .
شانه هایمان درد می کند ، اندوه های کوچکمان را نمی توانیم بر دوش کشیم . ما زیر هر غصه ای آوار می شویم و در سینه ی ما دیگر جا برای هیچ غمی نیست !
ما اهل ماندن نیستیم خوب من ؛ این را زخمهایمان شهادت می دهند ... .
ارسال یک نظر