یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۹

؟؟

چشم مادر بزرگ فسقلی به طور ناگهانی دچار تورم شده بود و تلفنی به من خبر داد که زودتر برم دنبال فسقلی که پیشش بود تا اون بتونه بره دکتر. منم زود رفتم و فسقلی رو آوردم خونه.
فسقلی نشسته بود روی مبل هال و داشت با علاقه یه کارتون میدید.
پرسیدم: چشم مادربزرگت خیلی باد کرده بود؟
یه نیم نگاهی بهم انداخت و رو کرد به تلویزیون و بی حوصله گفت: آره
باز پرسیدم: چه شکلی شده بود؟
همونطور که زل زده بود به تلویزیون گفت: بد
دوباره سوال کردم: یعنی وضعش خیلی خراب بود؟
رو کرد به من و فریاد زد: من چه میدونم! مگه من روان پزشکم !!؟ا

۵ نظر:

رضا گفت...

سلام ...
به چه وب خوشگلی داری ...
خیلی جالبه که خاطراتتو توش مینویسی
خیلی خاطره ها نازن حتی اگه غمگین باشن ...
راستی سال نو هم مبارک

الهی ....

بهلول گفت...

سلام
من بهلولم!
سال نو مبارک
خوب انتظار داری بچه چی بگه؟
احوال مادر شوور! رو باید زنگ بزنی یا بری ببینیش ، بپرسی.
حالا خوبه " فرنگ " رفته ایی!!
امان از این عروسها!!

ارکیده گفت...

دلم برای فسقلی تنگ شده بود

ناشناس گفت...

-بهلول عزیز,اون خانوم مادر شوهر من بوده اما الان فقط مادر بزرگه فسقلیه جهت توضیح..
-ارکیده خانومی, ممنونم
-رضای عزیز عید شما هم مبارک

بهلول گفت...

1- ببخشید جداً عذر می خواهم بابت فضولی ام.
2- راستی خودتون دلتون می خواد فسقلی چه جوری بار بیاد از لحاظ هویتی. ایرانی ؟ میکس ؟ یا کلاً با رفتار غربی؟
راستش از این لحاظ برام جالبه چون اینجا- اسکاتلند- یه سری از بچه های دوستان رو که خارج از ایران بزرگ شده اند رو دقت می کنم در رفتار و حرکاتشون. تقریبا یه جورایی والدینشون راضی نیستند. شما چطور؟