چشم مادر بزرگ فسقلی به طور ناگهانی دچار تورم شده بود و تلفنی به من خبر داد که زودتر برم دنبال فسقلی که پیشش بود تا اون بتونه بره دکتر. منم زود رفتم و فسقلی رو آوردم خونه.
فسقلی نشسته بود روی مبل هال و داشت با علاقه یه کارتون میدید.
پرسیدم: چشم مادربزرگت خیلی باد کرده بود؟
یه نیم نگاهی بهم انداخت و رو کرد به تلویزیون و بی حوصله گفت: آره
باز پرسیدم: چه شکلی شده بود؟
همونطور که زل زده بود به تلویزیون گفت: بد
دوباره سوال کردم: یعنی وضعش خیلی خراب بود؟
رو کرد به من و فریاد زد: من چه میدونم! مگه من روان پزشکم !!؟ا
فسقلی نشسته بود روی مبل هال و داشت با علاقه یه کارتون میدید.
پرسیدم: چشم مادربزرگت خیلی باد کرده بود؟
یه نیم نگاهی بهم انداخت و رو کرد به تلویزیون و بی حوصله گفت: آره
باز پرسیدم: چه شکلی شده بود؟
همونطور که زل زده بود به تلویزیون گفت: بد
دوباره سوال کردم: یعنی وضعش خیلی خراب بود؟
رو کرد به من و فریاد زد: من چه میدونم! مگه من روان پزشکم !!؟ا