یکشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۷

يه چهل تيکه ديگه

ـ چقدر خسته ام از اين وسواس ها ،اما و اگرها ، پرسش و پاسخ ها ، اينها ذهنم را انباشته و در حقيقت آلوده کرده و در عوض آن يگانه دارايي من ، من را از من ربوده ...ـ
.
ـ نمیدانم چرا این روزها دلم هوای مادربزرگ راکرده.دلم برای صدای مادربزرگ تنگ شده. راستي چرا وقتی می فهمیم مادربزرگ همدم خوبی برای دلتنگی هایمان است، او تنها از دریچه قاب عکس نگاهمان میکند؟
.
ـ فسقلي قرآن رو ورق ميزنه و ميگه: اه..اين کتابه چرا عکس نداره!!ـ
.
ـ اينو جايي خوندم: از پسرکي که باباش ماهها بود فوت کرده بود پرسيدن بابات کجاست؟ جواب داد: رفته آشغالا رو بذاره دم در!!.. يعني نميشد منم عقلم قد اون بچه ميرسيد؟
.
ـ من اینک بعد از چند ساعت ، دوریش برایم طاقت فرسا شده. صدای ممتد زنگ موبایل رشته افکارم را قطع میکند .. پشت خط بود و من هم خوشحال و هم ...میدانستم او نیز اینک بدون من و در تنهایش دنبال راه چاره ای میگردد...ـ
.
ـ به من بگو نگو ، نمی گویم؛ اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم..من می فهمم! « دکتر علی شریعتی » ـ
.
ـ گفتنش بهانه نمی خواهد، هرچقدر بگویی هنوز تازه است و شنیدنی، بارها گفته ام و شنیده ام و باز می گویم و می شنوم،همیشه دوستت دارم،بی بهانه و دلیل، نه که دلیل ندارد، دارد ، بهانه های کوچک و بزرگی دارم برای دوست داشتنت ولی چه بهانه ای بزرگ تر از این که تو، تویی ..... ـ

۲ نظر:

ناشناس گفت...

تو خود يگانه ای

ناشناس گفت...

dooste man,delam kheili barat tang shode,baraye khodet va oon cheshmaye ghashango sheytoonet