یکشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۷

چهل تيکه

ـ دختره اینجا نشسته ،نه گریه میکنه و نه زاری، زل زده به صفحه مانیتورو زمزمه میکنه : فقط تو... ميخواهمت... ـ
.
ـ من پایان همه ی جمله هايم را گم کرده ام ، انگار همیشه وسط راهم.. نه اول و نه آخر ، ميفهمي؟
.
ـ ميگويد: گاهی آدم ترجیح می دهد ساکت بماند. نه که حرفی نباشد و نمانده باشد برای گفتن،چون حرف همیشه هست، تا اندازه ای که بی خوابت کند و تا بخواهی ببینی کجایی می بینی یا بالشت را خیس کردی یا در حال بالا پایین کردن خیابانی هستی که دیگر هوایش هم به درد ولگردی های روزانه نمی خورد
.
ـ فسقلي را ميگوييد؟ خوب است و مشغول بازي و شيرين زباني.ميگويم برايتان،به زودي... مادر فسقلي را ميگوييد؟ خوب است و مشغول زندگي... ـ
.
ـ میخ عاشقانه ترين وزيبا ترين و بی رحمانه ترین جای قصه خودمم. اين وسط گير افتادم بدون هیچ خواستنی و حالا تو هی اصرار داري که من به شکل دخترک های معصوم چهارده پانزده ساله ،شایدم کمتر،یه جفت میل بافتنی مونده از بچه گیم رو بردارم و آرزوهای رنگی رنگی سر بندازم و احتمال بدم که ممکنه فرداخوب تر باشه و من تنها به این فکر کنم که چقدر تحمل کردن می تونه سخت باشه و چه ثانیه های نفس گیری داره وچرا نمی شه بی تفاوت بود وچرا....اه ـ
.
ـ داشتم فکر ميکردم حتما يه کار خيلي خوبي کردم که خدا تو رو به من داده... ـ

۱۸ نظر:

ناشناس گفت...

midoni (to) khodesh ino aval goft ,, rajebe kare khob kardano inkeh khoda toro be (to) dadeh

Unknown گفت...

بانو جان

تو خودت آخر خوبی نیازی به خوبی کردن نداری ، خدابرای تو همیشه حفظش کنه

ناشناس گفت...

قصه گم شدن ما آدما

قصه دوری ماست از خودمون

ناشناس گفت...

چه بی تابانه میخواهمت
ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری !
چه بی تابانه تو را طلب میکنم !
بر پشت سمندی
گویی نوزین
که قرارش نیست
و فاصله
تجربه ای بیهوده است

بوی پیراهنت اینجا
اکنون .
کوهها در فاصله سردند
دست در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را میجوید
و به راه اندیشیدن
یاس را رج میزند
بی نجوای انگشتانت
جهان از هر سلامی خالیست.

استاد شاملو

ناشناس گفت...

کيه؟؟

ناشناس گفت...

yadete ye zamani jomleye akharo vase man mineveshti????
hala vase ki minevisi?!?!?!

ناشناس گفت...

آخه من دم دمي مزاجم آدم جان..مگه همينو نميخواستي بگي؟؟! خب هستم ديگه..همينه که هست

Ebi گفت...

شما هر وقت کار خوبی می کنید، خدا یکی رو بهتون می ده؟!! پس با این حساب باید تا حالا مالک همه ادمهای روی زمین شده باشی.
در ضمن حالا می فهمم چرا من هیشکی رو ندارم.
راستی از فسقلی و نظریات محیرالعقول علمیش چه خبر؟ من اگه پسر شیرین زبون و دانشمندی مثل اون داشتم، شاید دیگه از خدا هیچی نمی خواستم.

ناشناس گفت...

hala taraf ki hast???
begoo aghalan ba ham ashna shim...!!!!!!!!

ناشناس گفت...

اون منم اون منم اووووون منم

Unknown گفت...

اون آدم تاثير خوبی هم روت گذاشته ، حالا می گی چرا انقد دير پيداش کردی

ناشناس گفت...

آقا يا خانوم ناشناس، شما؟

ناشناس گفت...

الهام بانو
این کامنت دونی وبلاگت خیلی وقته برای من کار نمیکنه. گفتم اینجا برات بنویسم. بانو، خیلی خسته ای . فکری به حال خودت بکن. دوست من زندگی بالا و پایین خیلی داره، تو تا کی میخوای اون پایین بمونی؟ چون از اینجا که من نگاهت میکنم پایین موندنت فقط و فقط به میل و اراده خودته. بیا بالا ، بیا ببین اینجا افتاب تابیده ، بارون همه جا رو شسته و برای قدوم تو زن مهربان همه چیز فراهمه.
بانو ، این بالا ما دوستات منتظرت هستیم. بیا

ناشناس گفت...

دوست اصلان عزيزم
سلام، خيلي ممنونتم. نميدونم چرا فکر کردي من هنوز اون پايينم. منم آفتابو ميبينم..نگاه کن منم اين بالام پيش دوستانم

ناشناس گفت...

خیلی خوشحالم که اشتباه کردم. خوشحالم که آمدی بالا و خوشحالم که با دوستانت هستی

Ebi گفت...

الهام پایینه؟!! تنها اشکال اینه که یه زمانی زیادی بالا بود. همون زمانی رو می گم که محبوب ترین دختر دانشگاهمون بود. اما حالا نسبی کمی پایین اومده تا شاید دیگران هم بتونند ببینندش.

ناشناس گفت...

من که فقط الهامیو یادم میاد که از دیوار راست بالا میرفت اون الهام هیچ وقت نمیتونه ته چاه یا چاله باشه..اون همیشه تو اوجه و خوشا به حال اونی که محبوب دل اون باشه مطمئنم از خدا دیگه هیچی نمیخواد

ناشناس گفت...

الهام نه بالاست نه پائينه ، الهام سر جای خودش، اونم تو قلب منه