پنجشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۶

اندر حکایت حمام رفتن فسقلی

چند روز پیش فسقلی رو حموم برده بودم ومثل همیشه داشتیم در باره اینکه چرا هر وقت سرشو شامپو میکنم، انقدر وول میزنه که بهم آب بپاشه ،جر و بحث میکردیم..توی اون وضعیت اسفناک که سرا پای لباسم خیس بود یهو فسقلی رو به من گفت:«مامان..میشه پاهامو با لیف سنگی بشوری؟» من که کلافه شده بودم، یه کمی فکر کردم و از اشاره فسقلی فهمیدم چی میگه..با خنده گفتم:« اون سنگ پاست نه لیف سنگی!» فسقلی همونجور متفکرانه گفت:« آهان..مامان،این فسیل پای دایناسوره!» گفتم:« انقدروول نزن ببینم، خیسم کردی،چرا این حرفو میزنی؟» جواب داد:«آخه..آخه خودت گفتی سنگ پا،این یعنی اینکه از پا درست شده دیگه.در زمانهای قدیم که دایناسورا مردن ،پاهاشون تبدیل به این شده!..مم..مامان،این فسیلا رو از کجا آوردن؟» من در حال لیف زدن فسقلی و خندان از شنیدن این نظریات، به یاد ضرب المثل سنگ پای قزوین افتادم و سریع جواب دادم:«قزوین!» و بعد بلافاصله شروع کردم کف مالیدن به صورتش، اونم همونجور که چشماشو محکم بسته بود، بلند، طوری که صداش از صدای دوش آب بلند تر باشه، داد زد:« میشه ما هم بریم قزوین و فسیل دایناسور ببینیم؟!» ...ای بابا.. این بچه موضوع رو خیلی جدی گرفته!ا

۲ نظر:

ماکان گفت...

وای این شیرین زبونی بجه ها تو این سن فوق العاده است

ناشناس گفت...

vayyyy,
mitoonam cheshaaye doroshtesho tasavor konam ke az fekre peyda kardane fossil-e daynasor too ghazvin cheghadr goshad shodan !!!!!!!!!!!
delam kolli vase khodesh o mamanesh tang shode...