یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۵

روزه

قبلا از به کار بردن کلمات مستهجن در این متن پوزش میطلبم
سر اذان بود و من از سر کار رسیده بودم و با اشتهای تمام داشتم نون و پنیر و خیار میخوردم. فسقلی از تو اتاقش دوید بیرون، یه نگاهی به من و یه نگاهی به تلویزیون کرد و پرسید: «مامان تو از اونایی که صب نون و پنیر میخورن و بعد تا شب هیچی نمیخورن؟» من که نمیفهمیدم چی میگه گفتم:« الان که صب نیست .» دوباره گفت:«میدونم ...» یهو فهمیدم منظورش چیه داد زدم :« آهان..روزه رو میگی ؟ » جواب داد:« از همونا! آخه تلویزیون داره روزه میگه.» خندیدم و گفتم:«نه عزیزم این اذونه..اذون.» گفت:« آهان دیگه..چرا داری سالاد میخوری؟» دوباره خندیدم گفتم :«این خیاره نه سالاد!» پرسید:« مامان آدم روزه میگیره نباید اه کنه؟» من که هم از این همه حرف بی ربط کلافه شده بودم و هم خنده ام گرفته بود، پرسیدم :«پی پی کردن چه ربطی به روزه داره؟» گفت:« مگه نگفتن هر کی روزه میگیره نباید هیچی بخوره؟؟!»!ا

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی از دست این فسقلی تو خندیدم...خب راست میگه دیگه
علی

ناشناس گفت...

از دست این پسر شیطون

mostafa گفت...

حالا مطمئنی واقعا فسقلیه ؟