توی آشپزخونه در حال کار بودم که فسقلی جست و خیز کنان اومد و با صدای بلند داد زد:«مامان.. من دوچرخه میخوام.» من هم که از سر حال بودن اون سر ذوق اومده بودم با صدای آهنگینی گفتم:« دوچرخه...سبیل بـــابــات.... » وصبر کردم تا بقیه اش رو فسقلی بگه . اونم همونطور که از در و دیوار بالا میرفت ، با همون ریتم ادامه داد که:« افتاده...سبیل بابا افتاده..دوچرخه..سبیل بابا افتاده.» من با خنده گفتم:«نه مامان جون،اینطوری میگن.. دوچرخه..سبیل بابات میچرخه .» فسقلی با اعتراض جواب داد:«خودم بلدم ...توی مهد کودک یاد گرفتم اما بابای من که سبیل نداره!!»!ا
۲ نظر:
babaye manam sibil nadare..che eshtebahi mikhundam..rasti in fesgheli kheili bahooshe
خیلی با حال بود
ارسال یک نظر