نوشته زیر مال من نیست بلکه استتوس یکی از کاربران اینترنته که اونم شاید کپی باشه. غرض اینه که بگم دقیقا هدف من از زندگی الانم رسیدن به صلح با خودم و بسط این صلح به خانواده امه. اصلا برام هیچ پیشرفت شغلی و هیچ چیز دیگه ازین بالاتر نیست:
اون که چند
سالی است ازدواج کرده و پسردار هم شده و ظاهرن - اینجوری که از اینجا
معلوم است - بیشتر وقتش را توی خانه میگذراند. غذاهای مختلف درست میکند و
میزهای هیجانانگیز میچیند، باغچه کوچک آپارتمانیاش را بیل میزند و
گلدانهایش را تیمار میکند، بافتنی میبافد و زیرلیوانی و چیزهای
رنگیرنگی دیگر درست میکند و از این دست. از کارهایش هم عکس میاندازد و
به اشتراک میگذارد و عکسهاش هم توی این دو سه ساله هی بهتر و بهتر شده
طبعن. نه استتوسهای آنچنانی مینویسد (رونوشت به خودم!) و نه اخبار روز
را (رونوشت به خیلیها!) شر میکند. به یک جور صلح درونی رسیده انگار با
خودش و با دنیا. و تعارف را گذاشته کنار. با خودش و با دنیا. یعنی انگار
نگران «تصویر» خودش در نزد من و دیگران نیست که نکند مثلن با خودمان بگوییم
«ایوای فلانی رو دیدی؟ مثل این زنای خونهدار که میشینن صب تا شب بافتنی
میبافن... نچنچنچ! دختر درسخونده با اون همه استعداد، چه حیف شده
واقعن!» اگر چیزی هم باشد که نگرانش باشد این صلح و آرامش است که لابد
هزینه داده و به دست آورده. دلواپس شادمانی خودش است و خانوادهاش.
نمیدانم کتاب هم میخواند یا نه. نمیدانم فیلم هم میبیند یا نه.
نمیدانم تئاتر هم میرود یا نه. کاش وقت و حوصله کند که بخواند و ببیند و
برود. اما بالاتر از همه اینها این است که انگار به هارمونی رسیده با
جهان. و همین خوب است. حتی - جرات میکنم که بگویم - «کافی» است.