نوشتم: کوچیک
که بودم به آدمهای بالای سی سال نگاه میکردم و فکر میکردم دنیایی فاصله
هست تا من به سن اونا برسم. بزرگترین آرزوم اون وقتا این بود که بابام بره
آتاری عمو احمدو برای چند روز بگیره بازی کنم و یا بتونم یه جوری از دست
مامانم جیم بشم و برم مسابقه بسکتبال ببینم. امنیت بی انتها بود حضور مادرم
, مادر بزرگم و پدرم . عشقم برادر کوچولوم بود و چشمای معصومش. بزرگ شدم ،
دانشگاه رفتم. شاغل شدم. ازدواج کردم. بچه
دار شدم. مادر بزرگ مرد. طلاق گرفتم. برادرم رفت یه کشور دیگه. خودم اومدم
کانادا از پدر و مادرم دور شدم. و بالاخره عاشق شدم. زندگی با سرعت به
حالا رسید. به امروز که چهل و یک ساله شدم.
زندگی رو دوست دارم با همه ترسها, از دست دادنها, دردها, شادیها , عشقها و آماده ام برای شروع چهل سال بعدیش!
زندگی رو دوست دارم با همه ترسها, از دست دادنها, دردها, شادیها , عشقها و آماده ام برای شروع چهل سال بعدیش!
۲ نظر:
تولدت مبارک الهام بانو! من این جا رو از وقتی که این کنار نوشته بودی الهام بانو هستم ۳۳ ساله، می خوندم :) امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی.
درود! مبارک باشه...نگرش و سبک easy-goingات همواره قابل تحسینه. برایت بهترینها را آرزومندم.
ارسال یک نظر