روزی که این وبلاگو شروع کردم ؛ حدود هشت سال پیش٬ درست همون موقع بود که طوفانهای زندگی من شروع شد. این هشت سال چیزای زیادی یاد گرفتم که شاید اگه زندگیم مثل خیلیا دست نخورده میموند انقدر که الان خوشحالم٬ راضی نبودم. درسته که میگن دخترا از یازده دوازده سالگی بالغ میشن اما من در مورد خودم این سنو چهل سالگی میدونم. الان توی جایی از قصه ام که دقیقا میدونم چی میخوام و میدونم چی دارم یا ندارم. خوشحالم که بعد از این همه پستی و بلندی و ملاقات آدمای خوب و بد و نامرد تونستم به آرامش برسم.مهم نیست بعد از این چی میشه مهم اینه که توی این راه چیزایی به دست آوردم که بعضیا تا آخر عمر ندارنش و همینجور گیج دور خودشون میچرخن
میدونم کم مینویسم . سعی میکنم بیشترش کنم. این به خاطر اینه که همه چی مرتبه! فسقلی حالش خوبه یارم کنارمه و خلاصه دنیا بر وفق مراده