روی سن میرم؛ صدای سوت و دست زدنشون سالن رو پر میکنه. من هم جلوی همه تعظیم میکنم. یه عالمه آدم توی سالن نشسته. یه عالمه چشم که با دقت حرکات منو دنبال میکنه. چراغها خاموشه و تنها نورافکن سالن هم منو نشونه گرفته.
سازم رو قبلا کوک کردم و میخوام برای مردم بنوازم. هر آهنگی که اونا بیشتر دوست دارند. سرم رو روی سازم خم میکنم و مینوازم. صدای سازم سالن رو پر میکنه.
مردم نگاهشون به دستمه و به سازم اما تو... کسی جز تو به چشمام نگاه نمیکنه.
مردم باپاهایشان ضرب گرفتن؛ از این کارشون متنفرم. آخه تا کی من نوازنده موسیقی مردمم؟ مردمی که هیچ وقت از من نخواستن موسیقی خودم رو بزنم. اه...دوست ندارم از روی کتاب نت بزنم و ردیف کسی دیگر رو بنوازم.
تو ...تو همه اینا رو از چشمام میخونی. از بین جمعیت پا میشی و روی سن میای. مردم فریاد میزنن و بهت اعتراض میکنن اما من و تو به اونا لبخند میزنیم..لبه سن میشینیم و پاهامون رو آویزون میکنیم...من شروع میکنم به نواختن سازم بدون کتاب نت و تو؛ دستات رو تنگ دور شونه هام میندازی و هماهنگ با نوای سازم شعری رو که خودت سرودی؛ میخونی...
سازم رو قبلا کوک کردم و میخوام برای مردم بنوازم. هر آهنگی که اونا بیشتر دوست دارند. سرم رو روی سازم خم میکنم و مینوازم. صدای سازم سالن رو پر میکنه.
مردم نگاهشون به دستمه و به سازم اما تو... کسی جز تو به چشمام نگاه نمیکنه.
مردم باپاهایشان ضرب گرفتن؛ از این کارشون متنفرم. آخه تا کی من نوازنده موسیقی مردمم؟ مردمی که هیچ وقت از من نخواستن موسیقی خودم رو بزنم. اه...دوست ندارم از روی کتاب نت بزنم و ردیف کسی دیگر رو بنوازم.
تو ...تو همه اینا رو از چشمام میخونی. از بین جمعیت پا میشی و روی سن میای. مردم فریاد میزنن و بهت اعتراض میکنن اما من و تو به اونا لبخند میزنیم..لبه سن میشینیم و پاهامون رو آویزون میکنیم...من شروع میکنم به نواختن سازم بدون کتاب نت و تو؛ دستات رو تنگ دور شونه هام میندازی و هماهنگ با نوای سازم شعری رو که خودت سرودی؛ میخونی...
مردم رو میبینم که معترضانه سالن رو ترک میکنن. اونا صدای آواز ما رو نمیفهمن و نمیشنون اما این رو فهمیدن که سازم دیگه آهنگهای درخواستی اونا رو نخواهد زد. این مردم حتما آدم دیگه ای رو پیدا میکنن و با اون ضرب خواهند گرفت.
اینجا؛ زیر نور نورافکن؛ فقط منم و سازم و تو که بی وقفه میخونی..............اوووف
۵ نظر:
با ادب
زیبا بود.خیلی.مرا بیاد تئاترهایم انداخت، روی سن.همان روزها که با عشقم آشنا شدم. یادم نمی رود. هیچوقت. باید برای شروع دکلنه ای خوانده می شد با صدای من. جوان تر بودم و جسارتم زیاد بود. یک دفعه از ذهنم گذشت که باید متن عوض شود، با شروع برنامه،به میان جمع رفتم و فی البداهه چیزهایی گفتم که بعدها در میان دوستان و هواداران به استعارات شکسپیری معروف شد و من با این وسیله از همسرم که آنموقع با من ایفای نقش می کرد حواستگاری کردم.راستی که زیبا بود دلنوشته ات الهام بانوی عزیز. ممنونو.ممنونم.ممنونم.به احترام سکوت می کنم.
wow...zibz bood va por mana
سلام
خيلي قشنگ مينويسيد حرف دل به دل ميشينه ميشه خواهش كنم از فسقلي و شيرين زبوني هاش بيشتر بنويسين؟
منونم و تبريك به خاطر روحيه زيبايي كه دارين
افشين
قشنگ مینویسی خانوم و مطمئنم این نوشته های زیبا و پر احساس متعلق به آدمیه که لیاقت الهام بانوی ما رو داره.
نوشته هات خيلي قشنگن.. راحت مينويسي.. خوشحال ميشم به منم سر بزني...
ارسال یک نظر