دوشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۹

بی صدا


همه جا ساکته. توی سرم هیچ صدایی نیست. همه کارام اینجا روبه راهه. کارت اقامتم هم توی راهه, اما من به سختی صدام در میاد. حالا این بی صدایی خوبه یا بده رو نمیدونم, از خوشحالیه یا از ناراحتیه رو هم نمیدونم...هیچی نمیدونم..... حس میکنم درونم سکوت کرده و رفته چسبیده پشت پنجره به تماشای زندگیم !ا

۵ نظر:

سارا گفت...

چه مشترک و همزمان دچار این شدیم

افشين گفت...

سلام من امروز از جستجوي گوگل وبلاگتونو پيدا كردم خيلي برام جذاب و جالبه مخصوصا فسقلي خيلي خوشحالم كه وبلاگتونو ديدم جدي ميگم من وبلاگ زياد ميبينم اما ماجراهاي فسقلي دل منو برد باز هم ممنون (افشين)

بهزاد گفت...

سکوتت عمیق و مستدام باد!

اسماعیل پور گفت...

و اعتمادم به آینده پشت سکوتم قفل کرده است
امیدوارم سکوتتون از رضا باشد نه از اجبار

مهنا گفت...

سلام
الهام بانو خانم کجایید؟
من تازگی ها وبلاگتون پیدا کردم و همشو تقریبا خوندم خیلی وقته هرروز بهتون سر میزنم اما شما پست جدید باز نمیکنید

نوشته هاتون به دل میشینه
im wating