چهارشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۹

...


از كفر من تا دينِ تو راهي به جز ترديد نيست
دلخوش به فانوسم نكن! اينجا مگر خورشيد نيست

با حس ويراني بيا تا بشكند ديوار من
چيزي نگفتن بهتر از تكرار طوطي وارِ من

بي جستجو ايمان ما از جنس عادت مي شود
حتي عبادت بي عمل وهم سعادت مي شود

با عشق آنسوي خطر جايي براي ترس نيست
در انتهاي موعظه ديگر مجال درس نيست

كافر اگر عاشق شود، بي پرده مؤمن مي شود
چيزي شبيه معجزه با عشق ممكن مي شود!




پ.ن:
1-
شعر از : افشين يدالهي
2- حتما منتظر بودید از کانادا بنویسم و اینکه اینجا چه خبره و چه میکنم..کلا خبری نیست!حالا باشه تا بعد مینویسم مفصل

۴ نظر:

sarah گفت...

mage canadayi?khob pas begoo che khabar

ناشناس گفت...

سلام دوست عزيز.خواستم خواهش كنم اگه امريكايي يه چندتاسوال ازتون بپرسم راجع به اينكه قصد مهاجرت به usa رو دارم اما... و البته اگه حوصلشو ندارين يه شخص يا وبلاگ يا وبسايت بهم معرفي كني تا راهنماييم كنه.اميدوارم جبران كنم.موفق باشي رفيق.بدرود ايميل من هست i_love_youou@yahoo.com

س.بامداد گفت...

شعر خيلي زيبايي بود ...مرسي كه نام شاعر رو نوشتين ....

علی گفت...

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت: ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم