شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۶

آب یخ

نمیدونم یادتون میاد که شبیه این حادثه یه سال پیش هم تکرار شده بود و من براتون گفتم یا نه. دیشب من و فسقلی پیش هم دراز کشیده بودیم تا بخوابیم که من یهو حس مادریم قلمبه شد و روی فسقلی نیم خیز شدم و شروع کردم به بوسیدن و قربون صدقه رفتنش.اونم اول یکی دوتا خنده ملیح تحویلم داد و بعد یهو گفت: مامان ..میشه بس کنی!!ا

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام الهام بانو. امیدوارم همیشه شاد باشی به همراه فرزند گلت. من هم یک فرزانگانی فارغ التحصیل 73 هستم. اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم
نسترن
http://chaykhaneh.persianblog.com/