سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵

حرف منطقی

توی آشپزخونه در حال کار بودم که فسقلی جست و خیز کنان اومد و با صدای بلند داد زد:«مامان.. من دوچرخه میخوام.» من هم که از سر حال بودن اون سر ذوق اومده بودم با صدای آهنگینی گفتم:« دوچرخه...سبیل بـــابــات.... » وصبر کردم تا بقیه اش رو فسقلی بگه . اونم همونطور که از در و دیوار بالا میرفت ، با همون ریتم ادامه داد که:« افتاده...سبیل بابا افتاده..دوچرخه..سبیل بابا افتاده.» من با خنده گفتم:«نه مامان جون،اینطوری میگن.. دوچرخه..سبیل بابات میچرخه .» فسقلی با اعتراض جواب داد:«خودم بلدم ...توی مهد کودک یاد گرفتم اما بابای من که سبیل نداره!!»!ا

یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

گوسفند

اون مدتی که خونه پدر آقای همسر مهمون بودیم، یه روز غذا کله پـاچه بار گذاشته بودند. دیدن کله گوسـفند از نزدیک برای فسقلی خیلی هیـجان انگیز بود و با داد و فریادش ما رو هم در این هیجان شریک کرده بود ،بطوری که من هم خیال میکردم تا حالا تو عمرم گوسفند ندیدم. اینو داشته باشید تا روزی که اومدیم خونه خودمون و قرار شد فسقلی و پدر بزرگش به همین خاطر برن گوسفند برای قربونی کردن، بخرن (و به من قول دادند که فسقلی شاهد کشتنش نباشه). داشتم لباسای فسقلی رو میپوشوندم تا با بابا بزرگش بره . اونم یه بند حرف میزد و همینطوری که لباس میپوشید با آب و تاب میگفت:« آره مامان..میخوایم بریم گوسفند ببینیم..اصلا میدونی گوسفند چیه؟ خونه بابا جمشید اون کله که توی قابلامه بود یادته؟؟ حالا تنه اش هم بهش چسبیده! حالا فهمیدی؟!»!ا

پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۵

سوتفاهم

دو روز پیش اولین دندون فسقلی افتاد! همه میگن کلسیم بدنش زیاده که اینجوری شده.من اولش خیلی ترسیدم که نکنه زمین خورده باشه اما بعد دیدم ، نه بابا این خبرا نیست...باورم نمیشه به این زودی پسرم بـزرگ شده باشه... اون روز فسقلی وقتی از مهد کودک به خونه اومد ، خیلی نگران دندونش بود و لباشو چفت کرده بود و هیچی نمیخورد. منم با یه کلکی دندون آویزونشو از دهنش کندم تا راحتش کنم. وقتی عزاداری برای دندون از دست رفته تموم شد، براش یه کمی کیک اوردم بخوره.یه کم که گذشت گفت که آب براش بیارم .منم رفتم و به جاش یه کم شیر آوردم و برای اینکه هم نگرانیش کم بشه و هم تشویقش کنم که شیره رو بخوره ، گفتم:«پسرم..اگه این شیرو بخوری دندونت زودتر در میاد چون کلسیم داره» اونم نامردی نکرد و با شنیدن این حرف یه نفس همه شیرو سر کشید و شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن،بعدم اومد جلوی من ، دهنشو باز کرد و با هیجان گفت:«حالا خوب شد دیگه؟ دندونم در اومد ؟»!ا

شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۵

فواید

من: چشم به چه دردی میخوره؟
فسقلی : دیدن
من: آفرین پسرم..دماغ برای چیه؟
فسقلی: برای فین کردن!!ا
.
پ.ن: اینم از کار! دیگه همه چی روبراه شده اگه خدا بخواد

سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۵

اوضاع و احوال

ایـــن اینترنت نفتی است. ایــن اینترنت نفتی اعصاب انسان را خرد میکند. وقتی اعصاب انسان خرد میشود نوشتنش نمی آید. این انسان بی اعصاب تقاضای یک اینترنت پر سرعت به قیمت پول خون پدرش را کرده است........از شوخی بگذریم همه چی روبراهه.من الان توی خونه خودمون هستم.همه کارها انجام شده،فقط مونده سر کار رفتن من . اگه کار سراغ دارید، بگید.من توانایی لازم جهت انجام هر کاری از آب حوض کشیدن تا مهندسی رو دارم...والا!ا
فسقلی و آقای همسر هم روبراهن.کم کم فسقلی داره به اینجا عادت میکنه.فقط هنوز به هر تلویزیونی که میرسه کانال چهل و دو رو میاره چون این کانال روی کابل ما در آمریکا ،کارتون نتورک بود.وقتی هم که میبینه این کانال توی ایران برفکیه، عصبانی میشه و داد میزنه:" ایران بـده ...کارتون نتورک نداره!" هرچی براش توضیح میدم که هر گردی گردو نیستو هر کانال چهل و دویی نباید کارتون نشون بده ،به خرجش نمیره که نمیره!ا