امروز رفتیم بیرون با فسقلی تا براش عیدی بخرم. یکی از گیم هایی که خیلی دوست داشت رو خریدم. توی راه برگشت تصمیم گرفتم برم یه فروشگاه ایرانی و سین های هفت سین رو کامل کنم.ا
توی ماشین که نشستیم گفتم: مممم...خب سیر که داریم سرکه هم داریم سیب هم میذاریم و سکه..سه تا دیگه کمه باید بخریم
فسقلی که میخواست زودتر برسه خونه تا با گیمش بازی کنه و در ضمن سعی میکرد خوش اخلاق باشه تا بتونه از من اجازه بازی بگیره؛ با آرامش مصنوعی شروع کرد به صحبت: لازم نیست پول بدی..ببین..میتونی سیب زمینی بذاری؛ خیلی هم خوبه؛ بذار فکر کنم..آهان؛ صخره و ...یه چیز سرخ کردنی؛ به همین راحتی!ا
پ.ن: توی فروشگاه ازش پرسیدم تافتون بیشتر دوست داری یا سنگک؛ میگه: معلومه سنگک! سنگک؛ منو بزرگ کرده !ا