شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۶

دگرديسي

ـ چرا نمينويسم؟ چون احتياج به سکوت دارم.حتي اگر توي دلم هم سر بکشيد صدايي نيست..دارم با احساسات جديدم کنار مي يام.دارم براي خودم تعريف نويي از زندگي ميسازم...نه ..نه..ناراحت نيستم..يعني ناراحت بودم اما حالا ديگه نيستم ، شايد بشه گفت يه جورايي هم سر حالترم.فقط مشکل اينه که بايد خودمو از کليشه هاي زندگي خارج کنم..همين!ا
.
ـ فسقلي خوبه و سر حال مثل هميشه.ديروز رفته بود استخر.شب که ميخواست بخوابه ديدم زير يکي از ناخناش آبي رنگ شده بهش گفتم: چرا زير ناخنت آبي شده؟ گفت:آخه تو استخر زياد آب رفته زير ناخونم!!ا
.
ـ يه چيزي توي دلت ميلرزه..گوله ميشه ..ميرسه به حلقت..از حلقت مياد بالا..بالاتر.. به چشمات ميرسه و..اشکت سرازير ميشه اما بعد آروم ميشي..آروم آروم..گاهي بايد گذاشت اشک سرازير بشه..بغض بترکه..تا بوده همين بوده!ا
.
ـ خیلی خوب است که آدم تعلق خاطری داشته باشد و هر از چندگاهی بنشیند از دور به این تعلق خاطر باارزش نگريستن.. مثل نگاه به یک تابلوی نقاشیِ زیبا و با خودش بگوید:" چه خوب که دوستش دارم .. چه خوب که دوستم دارد .." و دیگر هیچ چیز اهمیت نداشته باشد
.
ـ اتفاقي منو به اين باور رسوند كه هنوز هم مي شه اميدوار بود و قدر زندگي رو دونست. در تمام اين روزها و شبها از اين تلاش غافل نبودم كه از تجربه هاي تلخ گذشته درس بگيرم و اونا رو در زمان حال بكار ببرم. نمي دونم چقدر موفق بودم. اما به خوبي مي تونم تغييراتي رو كه در درونم ايجاد شده ببينم و حس كنم. اين بلوغ همواره همراه با غمي شيرينه كه بخوبي دركش مي كنم. اين كه زندگي كنوني من چقدر با وجود ديگري عجين شده و ما هر روز از جزيره هاي كوچكمون به هم سلام مي كنيم اتفاق ساده اي نيست. دلبسته بودن به ديگري بي اون كه خسته ات كنه اتفاق ساده اي نيست. حرف زدن به جاي دعوا كردن. نگاه كردن به جاي حرف زدن. فرصت دادن به جاي عاصي كردن. دوست داشتن به جاي انتظار داشتن. پذيرفتن به جاي ايراد گرفتن. بخشيدن به جای انتقام گرفتن. توجه كردن به جای ناديده گرفتن. ديدن، شنيدن، و بودن .. اينها همه منو با خود مثل موجي مي برن و من از اين سفر خرسندم

چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

گفتمان

اين ديالوگ نمونه اي از مکالمات من و فسقليست که عموما روزي ده بار و هر بار به مدت يک ربع تا نيم ساعت ادامه دارد..حالا ديگه خودتون فکرشو بکنيد
ـ مامان...چرا موهاي دخترا درازه؟
ـ براي اينکه خوشگلتر باشن فسقلي جان
ـ چرا پسرا بايد زشت باشن؟
ـ کسي نگفته پسرا بايد زشت باشن
ـ پس چرا موهاي پسرا کوتاهه؟
ـ چون اينجوري قشنگن
ـ پس چرا دخترا موهاشونو دراز ميکنن؟
ـ چون خوشگل باشن
ـ چرا پسرا نبايد خوشگل باشن؟
ـ پسرم پسرها هم ميتونن خوشگل باشن
ـ پس چرا موهاشون کوتاهه؟
... .
ـ مامان جيش دارم
ـ خب خدا رو شکر!ا