سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۷

شانزده بهمن

امروز آخرين روز سي و شش سالگي ام است. فردا روز تولدمه. ميخواستم اولين نفري باشم که تولدم رو به خودم تبريک ميگم اما صبح زود تو پيش دستي کردي..اه.. من هميشه کنف ميشم!ـ
خنده دار اینجاست که من حوصله ی این روز را ندارم انگار. دوست دارم زودتر بگذرد و دوباره مشغول زندگیم باشم و سرم را زیر برف کنم و یک چیزی مثل نیشتر مدام توی سرم نزند که یک سال دیگر هم رفت...چه نااميد کننده!ـ
نميخواهم اينجا رو پر کنم از حرفهاي غمناک بي سر و ته پس از همين الان تصميم ميگيرم که فردا شاد باشم..به خاطر همه چيزهايي که دارم.به خاطر فسقليم،به خاطر تو،به خاطر مهرباناني که به يادم بودند و به خاطر خودم...ـ