شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۶

آب یخ

نمیدونم یادتون میاد که شبیه این حادثه یه سال پیش هم تکرار شده بود و من براتون گفتم یا نه. دیشب من و فسقلی پیش هم دراز کشیده بودیم تا بخوابیم که من یهو حس مادریم قلمبه شد و روی فسقلی نیم خیز شدم و شروع کردم به بوسیدن و قربون صدقه رفتنش.اونم اول یکی دوتا خنده ملیح تحویلم داد و بعد یهو گفت: مامان ..میشه بس کنی!!ا

دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۶

از هر دری

ـــ دیشب فیلم 300 رو دیدم و نظرم هم دقیقا مثل این دوستمه : نه مايلم به دليل وابستگی نژادم به خشايارشاه هخامنشی سرافراز باشم، و نه مايلم به دليل وابستگی تبارم به نادرشاه احساس سرافکندگی کنم. به کورش و اینشتین نه به دليل ايرانی بودن و یهودی بودنشان که به دليل انسان بودنشان افتخار می کنم و برای ايرانيان و يهوديانی که کوروش و اینشتین را جزئی از متعلقات هويتی خودشان می ببيند ابراز تاسف می کنم.بازی نژاد و تبار و تاريخ، مدتی است که در دنيا به پايان رسيده. بازی امروز بازی ساخت و پيشرفت و آينده است. در همون لحظاتی که ما به شدت نگران حفظ نام خليج فارس بر روی اسکناسها وبزرگراههای خودمون هستيم، افرادی آنسوی آب، شب و روز مشغول ساختن لوور خلیج فارس و ونیز خلیج فارس هستند...از وبلاگ سلمان
.
ـــ دو سه روزه منو فسقلی به هم چسبیدیم و شب و روزمونو با هم میگذرونیم.جدا از لذتش کلی هم دعوا میکنیم و کلی کلافه میشیم وکلی میخندیم ..این آقای همسر هم که شب عیدی همش سر کاره!ا
.
ـــ زمان هايي توی زندگي هست كه آدم خودش براي خودش كاملا ناشناخته مي شه . يه جوري باور نكردني و يا غريبه. فوق العاده قوي يا فوق العاده ضعيف. من اعتقاد دارم هر زماني در زندگي زيباست. حتي زمانهاي بسيار سختش. در مدتي كه زندگي كرده ام ياد گرفته ام كه حتي به سخت ترين و تلخترين لحظه هاي زندگي احترام بگذارم و بدونم كه هر چيز قالب زماني و مكاني اي داره كه ممكنه هرگز تكرار نشه واين بار خوددار تر و بالغ تر تجربه مي كنم. حقايق اگر هستند, نه براي واپس زدن, كه بايد با آنها روبرو شد و تجربه شان كرد و ايمان آورد كه "زندگاني خواه تيـره, خواه روشن , هسـت زيبا, هسـت زيبا, هسـت زيبا
.
ـــ آدم ها دو دسته هستند: با شعور و بي شعورو جالبه که هر كسي فكر مي كنه به دسته ي اول تعلق داره.من هم از اين قاعده مستثني نيستم. فكر مي كنم به دسته ي اول تعلق دارم. هر كسي هم كه مثل من فكر نكنه ممكنه از طرف من متهم به تعلق داشتن به دسته ي دوم بشه...از وبلاگ کتبالو
.
ـــ همین!!ا

یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۵

تجهیزات کامل

چند روز پیش رفته بودیم خونه دوستم که بچه سه ساله ای داره.اونجا اون کوچولو یه نوارکاست رو برداشت و تا ته دور خودش پیچید و ما رو کلی خندوند. دیروز نشسته بودم که دیدم فسقلی داره نوار زبانشو میکشه بیرون و من وقتی سر رسیدم که کلی از اونو بیرون آورده بود.من هم شروع کردم به جار و جنجال که چرا نوار رو اینطوری کردی مگه تو سه سالته و... خلاصه نشستم زمین و شروع کردم با انگشتم به چرخوندن کاست و پیچیدن نوارها. یه کم که گذشت دیدم انگشتم دیگه خسته شده، به فسقلی گفتم که بدوه و بره یه مداد بیاره که من با اون کاستو بچرخونم، او هم که احساس گناه میکرد با سرعت رفت تو اتاقش و یه مداد و یه تراش و یه پاک کن آورد و با خوشحالی گفت:«بیا مامان..تراشم آوردم اگه نوکش تموم شد بتراشیش تازه پاک کن هم آوردم!» و پیروزمندانه به من زل زد و منتظر عکس العمل من شد!!!ا

شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۵

جواب دندان شکن

دوستی تعریف میکرد که: مدتها بود با دختر شش ساله ام مشکل داشتم.اون به اکثرحرفام گوش نمیداد و با من از سرلجبازی عمل میکرد طوری که منو کلافه کرده بود. برای حل مشکل فوق پس از فکر کردن ، راهی به ذهنم رسید .یه روز او رو صدا زدم و با آب و تاب و شمرده شمرده شروع کردم به سخنرانی که: ببین دخترم،من نمیگم همه حرفها صحیحه و ما باید به همش گوش کنیم اما درستش اینه که وقتی حرفی منطقیه چه من باشم وچه تو باید به اون حرف گوش کنیم .»... دخترم که معلوم بود حوصله حرف شنوی نداره و دنبال راه فرار از این قضیه میگرده ، با تفکریه کمی این پا و اون پا کرد و بعد با خوشحالی جواب داد:« این ...همین..این جمله ای که الان گفتی اصلا منطقی نیست» ونگاه پیروزمندانه ای به من که با دهن باز وارفته بودم انداخت ، پشتشو کرد و با خیال راحت رفت پی بازیش ..خلاص!ا

چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵

سفرنامه

من دیروز رسیدم. جای شما خالی خیلی خوش گذشت.بالاخره هند رو هم دیدیم. از نظر ظاهری یه کشور فقیر کثیف ولی رو به توسعه است که البته تا ترو تمیز شدن خیلی فاصله داره. توی خیابونا میتونی انواع حیوانات رو ببینی.از گاو و خر گرفته تا سگ و گربه و بز . در کنار هر عمارت با شکوهی میتونی یه زاغه نشین ببینی که این همه تضاد و همزیستی مسالمت آمیز بی نظیره. نکته جالب اینه که اون فقیره، فقیری خودشو پذیرفته و کاری به کار بقیه نداره و در همون حال از زندگی خودش راضیه. آرامش درونی این مردم همتا نداره. باور کنید یا نه ،اونا گاهی از بدیهیات زندگی مثل آب سالم، برق و.. محرومن اما شادی و آرامشو میتونی از چشاشون ببینی. در نهایت شلوغی و ازدحام احساس امنیت میکنی.گاهی چشمهای کنجکاو میبینی اما خبری از متلک و تنه و.. نیست. نکته جالب دیگه رانندگی هندیهاست که مانند نداره.به فاصله یک میلیمتر از همدیگه رد میشوند ولی تو نمیتونی حتی یک تصادف هم ببینی! وسایل نقلیه اکثرا موتور سیکلت است.اونها به حد وفور از بوق استفاده میکنن و به طور کلی عشق نویزند.حتی اگر دو تا آدم به فاصله بیست سانت از هم ایستادن برای حرف زدن با همدیگه فریاد میزنن!ا
علیرغم تمام این نابسامانیها، شادی مردم و اینکه کاری به کار همدیگه ندارن، احساس آرامش عمیق روحی رو به آدم میده که بی همتاست..آرامش و آرامش و فقط آرامش