دوشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۵

وطن پرستی

داشتم درباره حمله آمریکا به ایران و اینکه احتمالا با ما غیرنظامیها کار نداره با فسقلی حرف میزدم تا خیالش از بابت این حرفایی که میشنوه، راحت بشه. اون از من پرسید که به نظرم کی برنده این جنگ میشه منم گفتم آمریکا برنده میشه. فسقلی هم در نهایت تعجب من که انتظار داشتم از شکست ایران ناراحت بشه، نه گذاشت و نه برداشت و با خوشحالی گفت:« آخ جون... اونوقت آمریکایی ها میان تو ایران مک دونالد راه میندازن و من چیکن ناگت میخورم!!»!ا
پ.ن: آقا یا خانوم ناشناس محترم که نمیفهمم اگر حرفت حسابه چرا هیچ نشونی از خودت نمیذاری، عرضم به خدمتت که به نظر من جنگ تو این زمونه به هر دلیلی محکومه و بی سیاستی سردمداران مملکتی ما از اون هم بدتره و در ضمن خیلی خنده داره که فکر کنی تو این جنگ ایران پیروزه .این بستگی داره پیروزی رو چی تعبیر کنی! آیا کشت و کشتار مردم بی گناه و به عقب بر گشتن به میزان ده ها سال پیروزیه؟؟بله عزیزم من جنگ به هر شکلی رو برای مملکتم محکوم به شکست میدونم در حالی که این مملکت نیاز به مدیران خوب برای سازندگی داره و در ضمن نگران شکم فسقلی نباش .به نظرم مشکل از شماست که طنز قضیه رو نمیگیری ای وطن پرست جنگ طلب!!ا

جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵

فهمیدگی

فسقلی در حالی که دندون شیری افتاده اش رو توی دستش گرفته میگه: «دندونمو میفروشم بعد یه ماشین میخرم.» عمهء فسقلی با خنده می پرسه:« نمیخوای با پولش زن بگیری؟» فسقلی با تغیر جواب میده: «نه نه ، زن همه پولای آدمو خرج میکنه!!»...... به این میگن پسر پنج ساله فهمیده!ا

یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۵

دو نکته

ـ هیچ به فیلمهای معروف به آبگوشتی توجه کردید؟داشتم فکر میکردم که چقدر مرز خوبی و بدی توی این نوع فیلمها مشخصه..خیلی راحت میشه آدم خوبه و آدم بده رو از هم تمییز داد اما توی دنیای واقعی اصلا اینطوری نیست.خیلی سخته آدم به طور مطلق به کسی لقب بد یا خوب بده!ا
ـ خیلیا در مورد عدد سیزده توی آی دی من سوال کردن..تقریبا خیلی جاها با این آی دی هستم.داستانش هم خیلی ساده است.من حدودا پونزده سال بسکتبال بازی میکردم و اکثرا با شماره سیزده و این یادگار اون موقعست!ا

چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۵

کلمه

فسقلی: مامان اون چیه؟
من: کدوم؟
فسقلی: همون که بهش سمت میکنم!ا
من: اشاره میکنم نه اینکه سمت میکنم
فسقلی: آهان..شوفینه رو میگم!ا
من با خنده: اون شوفاژه این یکی هم شومینه ،حالا تو کدومو میگی؟
فسقلی: هیچـی بابا..عجب گیری افتادیما!ا
من:َ !!!ا

دوشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۵

قاطی اساسی

ديشب همش کـابوس ميديدم. خواب ميديدم فسقلی میخواد بیاد بغـلم ولی من هر چی میـدوم ، بهـش نمیرسم.دیگه اینکه چند باره که خواب دریا میبینم که توش گم شدم، اونم تو شب تاریک. شما میدونید تعبیرش چیه؟
آدم همیشه سر حال نیست .اینو میدونم. اما من دوباره افتادم تو سراشیبی.اینجور موقعها ترجیح میدم ننویسم. پس تا بعد!ا

پنجشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۵

خودم

کی گفته من اینجا همش باید از فسقلی بنویسم؟بابا جون این فسقلی خسته شد از بس شیرینکاری کرد تا مامانش بدون نوشته نمونه! حالا تصمیم دارم از خودم بنویسم
ـ کاش قلب آدما پیدا بود..کاش
ـ گاهی آدما فکر میکنن شدن مرکز دنیا و همه ستاره ها و سیارات و اقمارشون باید به دور اونا بچرخن
ـ به یه نوع فلسفه ی پوچی رسیدم. نه دلم می خواد راه برم نه می خوام غذا بخورم, نه علاقه ای به تمیز کردن خونه دارم و نه دلم می خواد چیزی بخونم یا کاری بکنم. افسردگی مطلق خلاصه
ـ گاهي بعضیا به شكل ظالمانه اي مسائلی رو رک به آدم مي گن. آدم تا هفته ها از خودش و نادوني اش, يا سهل انگاري و ساده انديشي اش عصباني و گاهي هم نااميد باقي مي مونه
ـ دلم برای خودخواهي ها وعاشقي ها و بي گناهي ها و سادگي های بچگیام تنگ شده
ـ به نظرم نمی شه حس رو از چشم حذف کرد و پنهونش کرد.همیشه چشم آدما روراست ترین دنیاست
ـ گرچه وصالش نه به كوشش دهند....هر قدر اي دل كه تواني بكوش...لطف خدا بيشتر از جرم ماست.... نكته ي سربسته چه داني خموش

شنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۵

درل

فسقلی یه سری اسباب بازی داره که به قول خودش وسائل کارگریه . پیچ گوشتی و آچار و دریل و میخ و... البته همه اونا پلاستیـکیه. دیروز دیدم که جلوی آینـه وایسـاده و دریـل رو کرده تو دهنـش. ازاون پرسیدم :«چی کار میکنی؟» گفت:«دندونم خراب شده دارم درستش میکنم!»!ا

دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۵

کبودی

حدودا یه ماه پیش بود ، داشتم با فسقلی شوخی میکردم که سرش محکم به چشمم خورد و حدودا ده روز با کبودی دور چشمم (مثل کارتونها!) سر کردم و نگاههای مشکوک مردم رو که خیال میکردن شوهرم کتکم زده ،تحمل کردم. یه روز از این روزا که فسقلی داشت با من حرف میزد، گفت: «مامان عجب چشمت سیاه شده ها!» من جواب دادم: «آره دیگــه!» فسقلی در حال تفکرادامه داد: «مامان..مگه سر من جوهری بوده که چشمت سیاه شده؟؟!» و با چشمای گشاد شده منتظر جواب من بود!ا